سه‌شنبه، دی ۸

20:30

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مناسبت تاسوعا و عاشورای حسینی و به منظور رفاه حال هم میهنان عزیز برای برگزاری مراسم عزاداری، تمامی وسایل ارتباط جمعی را 3 روز تعطیل اعلام کرد.

سبزآلود

لعنت به زمونه ای که دیگه توش نمیشه nothing else matters خوند.
لعنت به هر چیز و هر کسی  که "به ت*مم" رو گرفت ازمون.
لعنت به خون، لعنت به سنگ
لعنت به فکر، لعنت به حق
لعنت به من.

پ.ن. تولدت مبارک ولی جات خالی نیس.

جمعه، دی ۴

18+

برادران و خواهران عزادار من!
آیا می دانستید که با تبدیل هیئات، دسته جات و تکایا به نمایشگاه و فروشگاه داف و ج*ده عملاً هدف و نتیجه ی نهضت حسینی را به جاکشی تقلیل داده اید؟
 پ.ن. تازه اینکه من این همه دلم واسه محرم تنگ شده بود و ریدین توش رو به روتون نمیارم اصن.

سه‌شنبه، دی ۱

یلدا

چه فرقی هس بین ملتی که تو تشییع جنازه ی خمینی دو دستی تو سر خودشون می زدن و اینایی که واسه فوت منتظری؟
چه فرقی هس بین مرگ بر های 57 و مرگ بر های 88؟
چه فرقی هست بین ملت 57 و ملت 88؟
چه فرقی هس بین مسلسل به دستای سه تیغه ی 57 و گوله پشمی های کلت و چماق و اشک آوردار 88؟
چه فرقی هس بین حکومت نظامی های 57 و حکومت نظامی های 88؟
چه فرقی خواهد بود تهش؟

پ.ن. آیة الله منتظری حرف می زد آدم می خندید، ا.ن. هم حرف می زنه آدم می خنده. ولی فرق هس بین این و اون. خدا رحمتش کنه که حق رو با مزه می گف نه دروغ رو؛ که بامزگی حرفاش از سادگی و صداقتش بود نه از وقاحتش.

پ.پ.ن. جناب آقای رهبری! مرجع بزرگ تقلید عالم تشیع! عالم دین!
کدوم منطق فقهی، کدوم توجیه دینیِ اسلامی که نمایندگیش می کنی، کدوم قدرت این حق رو به شما می ده که از رفیع ترین مقام حکومتی این کشور و - بالفرض - از بلندترین جایگاه معنوی این عصر؛ از این سکوهای به هر حال دنیوی، تا عرش اعلا بالا بپری، جای خداوند(ع) بشینی، پاتو بندازی رو پات، دستتوقایم کنی زیرعبات و بعد یه نیم نگاهی بندازی این پایین و یکی مثل آیة الله منتظری رو نه تنها قضاوت، بلکه محکوم کنی به این که "در اواخر دوران حیات مبارک امام راحل امتحانی دشوار و خطیر پیش آمد"ه که توش مردود شده و مستحق عذاب و عقوبت الهیه، تا بعد بزرگوارانه از خداوند واقعی بخوای که "آن را با پوشش مغفرت و رحمت خویش بپوشاند" و "ابتلائات دنیوی" رو هم کفاره ی این خبط* بزرگش در نظر بگیری؟
معظم! سرانجام محتوم پریدن از سکو - هرچقدر بلند - سقوطه. فواره تا عرشم که بالا بره بالاخره پایین میاد. نگا کن چی زیر پاته.

پ.پ.پ.ن. اس.ام.اس های حاوی واژه ی "montazeri" توسط ایرانسل دلیور نمیشه. جدی.
و مفهومی وجود داره تحت عنوان "مث سگ ترسیدن". به هرحال.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* همون خبطی که سر سبز خیلی ها به جرم ارتکابش بر باد رفته به تبر شبه معصومینی که سایه شون به لطف خدا بر سرماست؛ به امر خدایی که شما تعریفش می کنید.

جمعه، آذر ۲۷

سورئال

از اتاقم بیرون می آیم. تلوزیون دارد "شور حضور مردم در حمایت از ولایت" نشان می دهد. به راهم ادامه می دهم و به دستشویی می روم.

پ.ن. همین.

چهارشنبه، آذر ۲۵

راهیان نور


محاسنش از صورت، تارهای ریشش از هم و نگاهش از ران های لوند دختران دانشجو جدا نمی شد.
او به دانشگاه آمده بود تا حافظ ناموس میهنش باشد و رهبری و ولایت؛ اگر می گذاشتند تمرکز کند.
بر پروردگارش توکل، بر شیطان رجیم لعنت و - "یا علی" گویان - اشک آورش را شلیک کرد.
او یک بسیجی واقعی بود.

دوشنبه، آذر ۲۳

کیوسک

جا داره خدمت دوست عزیزمون که از راه دور و از آغوش گرم لونا شاد "ته این تونل وحشت می بینن یه نوری هست" عرض کنم که نوری که می فرمایید یحتمل چراغ قطار جلوییه ست که عنقریب باهاش شاخ به شاخ خواهیم شد.
باشد که بعد از برخورد همگی دردشت های سبز موعود محشور و به چرا مشغول گردیم.

سپاه

ارگان رسمی خداوند (ع) در زمین.

پ.ن. جف آزاد شد. خب حالا مجتبی هاشمی رو آزاد کنید.


چهارشنبه، آذر ۱۸

آمریکا، اسرائیل، روسیه، چین، انگلیس، منافق، ضد ولایت فقیه، بسیجی، دیکتاتور، ...

"مرگ بر" حیا کن / کشورمو رها کن

پ.ن.
تا وقتی یکی باید بمیره تا ما به اهدافمون برسیم
یا تا وقتی هدفمون اینه که یکی بمیره
و خلاصه تا احمدی نژاده
هر روز همین بساطه.

سه‌شنبه، آذر ۱۷

جان ناقابل؛ اهدایی از دانشجویان

می فرمودند که:
علمدار ولایت
دانشجویان فدایت

خب من از کی باید بپرسم که منی که دانشجو هستم اما نمی خوام جاییم فدای کسی بشه تو فلسفه ی اعتقادی شما دقیقاً کجای کی به حساب میام؟
پیچیده است، نه؟ سیاست همینه دیگه.

پ.ن.
برادر بسیجی! ما مشکلی با "جانم فدای رهبر" شما نداریم. مسأله اینجاست که اگر واقعاً قضیه بخواد این شکلی باشه باتوم و اشک آور باید دست ما باشه، بادکنک و روبان دست شما. این چیزی که الآن دارید فدای رهبر می کنید جان ماست برادر. اشتباه گرفتید.
پ.ن.1. جف را آزاد کنید! بی شوخی.

16 آذر

در بدبینانه ترین حالت، اقل فایده ی روز دانشجوی امسال این بود که حالا دانشجویان عرزشی این دوره ی دانشگاه امام صادق یه عکس یادگاری دسته جمعی با سردر فنی  دانشگاه تهران دارند.
هم واسه جشن فارغ التحصیلی شون خوبه، هم برای ارتقا سطح علمی شون.

Context

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است
مثل فوق در کشوری که در هفته 2 پرواز به مکه و 5 پرواز به آنتالیا دارد چه کاربردی خواهد داشت؟


پ.ن. مذهب در کشوری که 40 دقیقه بحث ورزشی در حوزه ی مربیگری فوتبال با بیش از ده بار ارجاعات مختلف به خداوند، ولی عصر و شهادات و امدادهای ایشان همراه است چطور؟
پ.ن.تکمیلی. برادر من! فرزندان ذکور ابنا بشر در سنین سرشار از کنجکاوی طفولیت با آلات تازه کشف شده ی تناسلیشان کمتر از این بازی می کنند که شما با دین و خدا و پیغمبر.
پ.ن.تکمیلی1. و ایران جایی است که تمام مباحث اعم از استقرایی، استنتاجی و شهودی در آن به مدد قسم و آیه اثبات می شود.

آرتروز

دیروز گردن کلفت کردید
امروز گردن کلفتی
فردا
بی شک از آن ماست.

پ.ن. که گردن کلفت کنیم و گردن کلفتی
یا گردن بزنیم گردن کلفتان را؟
نمی دانم. شاید هر دو.
کاش هیچ کدام.

پ.ن.1.فرضیه ای هست که بیان می کند که دیروز و امروز وفردا
به هرحال ما را جز گردنی از مو باریکتر نصیب نیست.
ترجیح می دهیم باور نکنیم.

پ.ن.2. تفاوت چندانی حاصل نخواهد شد اگر عوض کنیم جای زرافه ها و کرگدن ها را.
کاش می شد همه با هم قاطرهایی باشیم با گردن های نرمال.
پ.ن.تکمیلی. نمی دانم چرا "افسارهای فری سایز" در ذهنم از این جمله ی آخر جدا نمی شود.

دوشنبه، آذر ۹

BUPP

چند روزی است به آرزوهایم فکر می کنم.
به حباب بازی علاقه پیدا کرده ام گویا.

یکشنبه، آذر ۸

"Fine Line Between This and That"

تصمیمات شجاعانه و تلخی هستند که با رنج، درد، خونریزی و تلفات گسترده ای محقق می شن.
اگه پشت این تصمیمات دلایل خیلی خیلی مناسبی وجود نداشته باشه به سادگی تبدیل می شن به حماقت های قهرمانانه ی فاجعه آمیزی که با رنج، درد، خونریزی و تلفات گسترده محقق شدن و نه نتیجه و نه بهاشون برگشت پذیر نیست.

پ.ن.جای نهایت تأسفه که این تصمیمات اغلب باید در شرایطی گرفته بشن که اطمینان در مورد هر مسأله ای تقریباً غیرممکنه.

پنجشنبه، آذر ۵

Wangwo

هیچ چیز زندگی ام که سر جایش نباشد
همیشه یک عالمه ورق کوچک و بزرگ روی میزم دارم
و یک خودکار که با زبان خوش بنویسد توی کشویش
امشب فهمیدم
که خودکارم گم شده

پ.ن. می فهمی؟
پ.ن.1 .... ؟
پ.ن.2.
و فهمیدم که اتود ها
نه مثل خودکارها می نویسند
و نه مثل مداد ها حتی

چهارشنبه، آذر ۴

مو چنه سونو

شنبه، آبان ۳۰

As Always

این یکی هم مال تو بود.
این یکی رو هم ننوشتم.
خواستم واسه خودم باشه اونایی که برا تو می نویسم.
این یکی رو هم واسه خودم نگه داشتم.
این یکی رو هم نمی فهمی.

دو سرش

حداقلش اینه که حالا هروقت دلم بخواد با خیال راحت گوشی مو خاموش می کنم و زیر بالشم گم و گور می شم.
حداکثرشم ظاهراً همینه.

خوبیش اینه که دیگه واقعاً هیشکی نیس، هیچی نیس.
بدیشم همینه.

دوشنبه، آبان ۲۵

Ansichten Eines Clowns

Through time and experience, i've been swinging back and forth towards the belief that love does or does not happen more than once. Unfortunatelly these changes and doubts keep having traumatic coincidences with the occasions where many many things in the picture of the life i'm drawing depends on the decisions based on the answer of that very question.

p.s. Life goes on in a boringly steady manner unless you want it to.

یکشنبه، آبان ۲۴

دوشنبه، آبان ۱۸

بارون درخت نشین

1.
- درستان چه می شود؟ تکالیف دینی تان؟ می خواهید همین طور مثل وحشی های آمریکا روی درخت زندگی کنید؟
- فکر می کنید چون چند متر از دیگران بالاترم راستی و درستی نمی تواند در من تأثیر بگذارد؟
- شورش را با متر و ذرع اندازه نمی گیرند؛ حتی یک راه چند وجبی هم می تواند بدون بازگشت باشد.
- ....
- ....
- اما منی که این بالا هستم شاشم خیلی بلندتر از مال دیگران است.

2. مواظب باش پسرم، آن بالا کسی هست که می تواند روی همه ی ما بشاشد.

3. سرانجام پس از عمری که وقف ایمان خود کرده بود درگذشت، بی آن که به درستی بداند به چه چیزی باید ایمان می داشت - اما تا واپسین لحظه ی زندگی کوشید ایمانش راسخ باشد.

ته دیگ

حالا پست قبلی به کنار، واقعاً پادشاه شهر کورا بودن بهتره یا کارتون خواب مملکت تیزبینا؟


پ.ن. بی شوخی.
پ.ن.1. عملی شو دارم می گم، نشه مث علم بهتر است یا ثروت؟
پ.ن.2. اگه مشخص نیس، دارم نظر می خوام.
پ.ن.3. "دارم نظر می خوام" خیلی ام درسته. هرچی باشه از "دارم تقاضای اظهارنظر می کنم" خیلی بهتره.

چهارشنبه، آبان ۱۳

کأن لم یکن

می گن تو شهر کورا، یه چشم پادشاست.
نمی گن تکلیف اونی که لاله چیه.

Life 3D

درد - دود - دایورت

پ.ن. یه وقتایی ام عربده اون وسطا.
پ.ن.1.وقتی که دیگه نه جای دود داری، نه حوصله ی فک کردن، نه تحملشونو.
وقتی اونقد ازش می گذره، اونقد تکرار میشه، اونقد مزمن میشه، اونقد عادت می کنی که دیگه یادت میره زخم از چی بود اما جاش هنوز درد می کنه.
وقتی دردو می بینی ولی دیگه حسش نمی کنی؛ یعنی حس نداری که بکنی. نگاش می کنی و بش پوزخند میزنی. مث هرچیز دیگه ای.
پ.ن.2. همون سرخوشی.

شنبه، آبان ۹

What Dreams May Shatter

رؤیاهایی هستند
که خرد می شوند
و تکه تکه می ریزند
روبروی سکوت چشمانت
و ناباوری لب های باز مانده ات
لا به لای بغض حنجره ای
که خرده شیشه های رؤیاها خونینش می کنند
رؤیاهایی
که نیستند.

کاپشن

آسمون می گیره، هوا گرگ و میش میشه، بارون می باره و برگ، رو برگا و بارونایی که قبلاً باریده. دستامو مچاله می کنم تو جیبم، کله مو تو یقه م، خودمو تو کاپشنم؛ قدم می زنم زیر بارون. تا میام فک کنم چقد جات خالیه پیشم یکی تو کله م بغضش می گیره.یکی که همون جوری با بغض می گه "فرق چندانی نمی کرد. حالا که نیس، نمی خواد، اگه بود، نمی تونست پیشت باشه. انگار انقدا مهم نبود واسه ش اصن". یکی که بغض کرده، دستاشو مچاله کرده تو جیبش، کله شو تو یقه ش، خودشو تو کاپشنش؛ تنهایی قدم می زنه زیر بارون.

پ.ن. این 200 امین پست این بلاگ بود. بلاگی که حسرتش موند رو دلم که یه دفه بیای بخونیش بم بگی "کورش با اون پستت حال کردم". حتی اینم نگی، بیای بخونیش فقط.
پ.ن.1. منی که آخرش یاد نگرفتم اولویت بندی شم و دست چندم باشم. تویی که آخرش اینو نفهمیدی. یا فهمیدی و به روی خودت نیاوردی.

...

انگار که یکی هر چن ساعت یه بار یه میله ی 10-15 سانتیو از سوراخ مردمکم تا ته فرو می کنه تو کله م.
بعد شروع می کنه چرخوندن.

من

الاغی که آخرشم هیچی از یونجه نفهمید؛ یونجه دوس نداش اصن.

پنجشنبه، آبان ۷

..

های پنجره های خاموش کوچه ی خلوت! کدام هاتان دیده بودید بوسه هامان را؟ بیایید تعریف کنید برایم، دلم بد گرفته.

قانون دوم نیوتون

گاهی ما به فکر فرو می رویم؛
و گاهی افکار به ما.

پ.ن. انقد که دارم غم و غصه دایورت می کنم قاعدتاً بچه هام باید موجودات خیلی افسرده ای بشن. نگرانشونم.

چهارشنبه، آبان ۶

.

خواب می دیدم تو یه خیابون باریکم که همه ی کوچه های دو طرفش بن بسته. شبه، بارونه، فقط یه لاین راهه با پیچای ریز و من همین جوری دارم می رونم. هیچ کس پشت سرم نیست، بقیه ی ماشینا همه از روبرو میان، همه شون فوری بهم راه می دن که رد شم و وقتی دارم رد می شم یه جوری نگام می کنن. تموم نمیشه خیابونه...بیدار نمی شم... .

بی عرضه های احمق نفرت انگیز دوست داشتنی

زن ها - مثل تمام ابنای بشر - کلاً دو دسته ن:
اونایی که نمی فهمن چیکار دارن می کنن و گند می زنن به همه چی
و اونایی که آگاهانه و "منطقی" و به قصد قربت گند می زنن به همه چی

سه‌شنبه، آبان ۵

فاجعه

اتفاقی است به شکلی مضحک قابل پیش بینی و به طرزی دردناک اجتناب ناپذیر.

پ.ن. نترسین بابا، کامنت گذاشتن که ترس نداره. فوقش فحشتون می دم دیگه.

دوشنبه، آبان ۴

Untitled

Sometimes cutting people out of your life darmattically means cutting an awfully huge lot of your life off; a huge lot of yourself.
That happens when you insist on keeping so few people so close. People who neither want to nor could and don't even care to stay that close. People who don't tolerate being kept that tight.
People who are dramattically so few, so close.

پ.ن. و زندگی چرخه ای است از اشتباهات؛ از حماقت ها.

سرخوشی

یعنی وقتی می دونی چه اتفاقی داره میفته و به خودت نمی گی؛ از خودت مخفی ش می کنی.
یعنی پوزخند.

شنبه، آبان ۲

Expowsed

مث دیوار پشت قاب عکس
حس دیوار پشت قاب عکس

بعد زلزله ای که فقط قابو می شکنه.

چهارشنبه، مهر ۲۹

داستان کلاغ ها و الاغ ها


حالا همه شهر را کلاغ گرفته.
همه چیز از روزی شروع شد که اولین کلاغ ها را دیدند و گفتند "نزنیدشان؛ این ها که کاری به ما ندارند" و داشتند و چون روز روشن بود که خواهند داشت اگر توان و امکانش باشد.
همه چیز از روزی شروع شد که اولین پرهای خونین کبوترها و منقار به خون کبوتر آغشته ی کلاغ ها را دیدند و گفتند "نزنیدشان؛ اگر بزنید دست جمعی حمله می کنند" و ترسیدند و ترجیح دادند ببندند و بروبند و بشویند چشم ها را و پرها را و خون ها را.
همه چیز از روزی شروع شد که به چشم دیدند جان دادن کبوترها را زیر ضربه ی منقار کلاغ ها و گفتند "نزندیشان؛ زیادند و ضعیفیم و بی دفاع" و گفتند "یک کلاغ را زدن که دردی را دوا نمی کند" و به خدا واگذار کردند.
همه چیز از روزی شروع شد که به اختیار خود امانشان دادند و با دست خود منقارهای خون آلودشان را شستند و دانسته چشم خود را بر پرهای خون آلود بستند و به پنجه ی ترس و سستی خود گلوی خود را فشردند و سنگ از دست خود گرفتند و ...
...و حالا دیگر برای کناره گیری از شراکت در جنایت دیر است و هنگام قصاص.
حالا همه ی شهر را کلاغ گرفته.

پ.ن. با سه ماه تأخیر.

شنبه، مهر ۲۵

Devine Lab.

اعتقاد به آزمون های الهی و تفسیر مصائب به این طریق پذیرش نوعی از همذات پنداریست با موش های آزمایشگاهی ای که به طور مداوم و به انحا مختلف انگول می شوند تا مشخص گردد خدا چه آفریده.

پ.ن. که خب حس خوبی نیست.
پ.ن.2. خدایا! مگه من علاف توام؟

یکشنبه، مهر ۱۹

Comicotragedy

شاید روزی بنویسم داستان مردی را که در انتهای کوچه ای بن بست چهارمین دیوار را پشت سرش می ساخت.

پ.ن. شاید روزی بنویسم؛ شاید اجرایش کنم.

جمعه، مهر ۱۷

Let There Be Light

و خداوند 6 شبانه روز به خلقت مشغول بود. شب ششم، شب جمعه بود و خداوند آغاز حیات را در قزوین قرار داد.
در روز هفتم خداوند، فارغ از خلقت، از عرش اعلایش به زمین می نگریست و به همراه فرشتگان بارگاهش کرکر می خندید.

سه راهی

سؤال:
اگر بنا باشد بین یک عوضی خوشحال یا یک آدم حسابی غمگین بودن یکی را انتخاب کنید چه می کنید؟

جواب:
حالت الف. شما کلاً اخلاق و وجدان و انسانیت را دایورت کرده و سعی می کنید حالش را ببرید اما از آنجا که این کاره نیستید، زمان زیادی نمی گذرد که وجدان خفتتان کرده و - متعاقباً یا مستقلاً - پروژه های حال و حولتان هم با شکست مواجه می شود. حالا شما یک عوضی غمگین هستید.
حالت ب. شما تصمیم می گیرید آدم خوبی باشید، بهای خوب بودنتان را بپذیرید، بپردازید و کار درست را انجام دهید. با تصمیمی قاطع شروع به تحمل سختی ها می کنید و اوضاع تا مدتی مطابق انتظارات پیش می رود اما اندکی بعد زیر بار ناملایمات وضع حمل کرده و کار صحیحی را که برای انجامش خود را جر داده بودید به گند می کشید.پس از آن به شکل مضحکی دست و پا شکسته به تلاش ادامه می دهید. دقیقاً به اندازه ای دست و پا شکسته که فایده ای از تلاشتان حاصل نشود اما برای رنج بردنتان کافی باشد. این بار هم شما یک عوضی غمگین هستید.
حالت ج. شما خودتان می فهمید که تلاش بی فایده است، خودتان را مسخره نمی کنید و از همان اول تصمیم می گیرید که یک عوضی غمگین شوید و به موفقیت چشمگیری در این زمینه دست می یابید.

نتیجه گیری:
- شما به هر حال یک عوضی غمگین خواهید بود. چه علی حسن، چه حسن علی.
- بعضی سؤالات بهتر است اساساً مطرح نشوند یا اگر شدند بی پاسخ بمانند یا نهایتاً اگر خیلی بر حل شدن اصرار داشتند از طریق پاک کردن صورت مسئله این کار انجام گیرد.

جمعه، مهر ۱۰

قید کلیشه ی مؤکد

"خیلی دیر" و چند عبارت "خیلی"دار مشابه در زبان فارسی به کار نمیره مگر اینکه در انتهای جمله تکرار بشه.

وقتی فهمیدم که خیلی دیر شده بود. خیلی دیر.

Juwstice

مایی که عبادت غالبمان غسل جنابت است قاعدتاً نباید توقع چندانی از خدا داشته باشیم، نه؟

پ.ن. اما داریم.
پ.ن.1. خدا هم برایمان دارد همیشه گویا.

بی شوخی

خودمونیم، حالا که دیگه 3-4 ماه گذشته، خداییش انقلابمون مخملی بود یا گوشامون؟

پنجشنبه، مهر ۲

ا.ن 2

PResident Evil

پ.ن. در آستانه ی سخنرانی در صحن عمومی سازمان ملل این پست رو جبرئیل شخصاً بر من نازل کرد. وقتی هم داشتم پابلیشش می کردم نورانی شده بودم. خودم که نمی دیدم اما پشه ها از دور لامپ اومده بودن جمع شده بودن دور من. جدی.

پ.ن.1. با قطع جی.پی.آر.اس ایرانسل - که خدا نگهدار خونواده ش باشه - ارتباطم با توییتر قطع و دچار معلولیت 70% سایبری شدم.

دختر دستفروش مترو

و ما بلاگفا را - با وجود فحش خور ملسی که دارد - فقط به خاطر همین یک وبلاگ دوست می داریم؛ و - فکر می کنم - خیلی چیزهای دیگر را هم.

Behind My Back

I call it learning, but i know i'm just a cheater.
And i think they know it too.

p.s. DO NOT try to be honest with yourself. You have no idea how much you've been hidin' behind the lies you tell yourself; You have no idea how much that keeps your mind together. Keep fakin' it, just keep fakin'.

دوشنبه، شهریور ۳۰

انقلاب فرهنگی II

تفاوت علوم تجربی و انسانی، تفاوت "چرا این درست است؟" و "چرا این باید درست باشد؟" است؛ تفاوت توجیه است و اثبات.
و دین نه علم، که عالم را تجربی می خواهد، آنجا که امکان تجربه نیست.

پ.ن. روزگاری بود که مسیحیت علم تجربی را هم بر نمی تافت و امروز سایه ای کمرنگ است در پس ذهن پرسشگرعالم. ما با اسلام چه می کنیم؟
پ.ن. کدوم احمقی این پستو اینجا پابلیش کرده؟

کابینه ی نظامی پرتاب باید گردد

ننگ ما، ننگ ما / وزیر سرهنگ ما

پ.ن. هیچ وقت واسه تیکه انداختن دیر نیست.

یکشنبه، شهریور ۲۹

فطر

و اینک ..... وخرتخرت*

*vakherto khert

کلاً

عوام انّاث!

قدس اخضر

و برای اولین بار تمام راهپیمایی روز قدس تهران به صورت کلوز-آپ از تلویزیون پخش شد، به انضمام چنتا صحنه از هلیکوپتر.
هم کم نیاوردن هم معروف شدن.
ماام که گیلاسیم.

جمعه، شهریور ۲۷

یکی بود، یکی نبود

روزی روزگاری در سرزمینی که آزادی در آن نزدیک به مطلق بود مردی زندگی می کرد که نمی توانست دلیل قانع کننده ای برای زندگی پیدا کند و آن را چیز مزخرفی می دانست و باور داشت که تمام کردنش بهتر از ادامه دادنش است و خلاصه هرچه کمتر بهتر.
اتفاقاً این مرد زندگی مزخرفی هم داشت (یا دست کم زندگی اش آن قدر بهانه برایش فراهم می کرد که تقریباً همیشه ی خدا در حال غرغر باشد) و همه حدس می زدند که این، دلیل طرز فکر او راجع به زندگی است.
مدتی گذشت و مقادیر معتنابهی اتفاق خوب در زندگی مرد افتادن گرفت (!) به طوری که قاعدتاً می بایست آن را زندگی خوبی می نامید. اما درست در همان زمان بود که مرد تصمیم به خودکشی گرفت؛ چرا که می خواست به همه بفهماند که مسأله، نه حواشی جزئی و گذرای زندگی، که کلیت آن به عنوان یک عمل است و کلاً راه اگر جاده هراز هم باشد اما آخرش به هیچ جا نرسد رفتن ندارد و اینا. علاوه بر این فکر می کرد که انتقال این مطلب به دیگران خود می تواند دلیل و مقصدی برای زندگی اش باشد.
به این ترتیب بود که مرد لحظه ای را که همه چیز بر وفق مراد بود برای این کار انتخاب و تصمیمش را با امید فراوان به نتیجه ی دلخواه عملی کرد.
خبر خودکشی مرد در میان آشنایانش پیچید اما متأسفانه همه آن قدر از مرگ نابهنگام او و دست گلچین روزگار و غیره ناراحت بودند که هیچ کس نفهمید که او با این اوضاع گل و بلبلی که داشت برای چه خودکشی کرده. و شد آنچه از اول هم بود.

از این داستان نتیجه می گیریم که زندگی کلاً چیز مزخرفی است و ما باید این را بفهمیم.

پ.ن. اگه فک می کنین این یه پست بلنده اشتباه می کنین. به این می گن یه مینیمال طولانی؛ محض اطلاع.

چهارشنبه، شهریور ۲۵

نسل سوم

فرزندان نامشروع این زندگی ایرانی مادر به خطا

پ.ن. نسلی که لورازپام های مادرانشان را تلکه می کنند که تسکین خماری شان باشد. مادرانی که زیرزبانی هایشان را با شربت استامینوفن عوض کرده بودند.

رحمت بی پایان

به نظر شما چرا ماه رمضون تموم نمی شه پس؟

دوشنبه، شهریور ۲۳

مهدی کلهر

موی بلند، روی زیاد، زبون دراز، واه واه واه.

در رابطه با مشاور رسانه ای دولت.

موجودیت

و سرانجام پس از دو سال انتظار استاد راهنمای اینجانب اولین نشانه های وجودی و کارکردی خود را با حذف یک طرفه ی درس 3 واحدی شیمی دارویی بعد از اتمام مهلت انتخاب واحد بروز داد.

پ.ن. فرمودین دانشگاه شهربازی دیگه؟

ادای دین؟

ماه پس پشت تو که سر به چاه می کنی گریه می کند یا علی

پ.ن.
زین زندگی یکرنگ افسرده دلم ای کاش
یا بهتر از این گردد یا بدتر از این باشد

شنبه، شهریور ۲۱

Deja Vu

قبلاً هم یه بار دیگه همین طوری بی خودی آن مونده بودم و زل زده بودم به صفحه ی مسنجرم.
اون دفعه منتظر بودم حامد بیاد.
نیومد.
این دفعه...

عاشقانه

تو می روی و من تورا چو بز نگاه می کنم
شـبیه یـونجه ای تـو یـا مـن اشـتباه می کنم؟

پ.ن. و کسی باور نخواهد کرد که پشت این پست بغض سنگینیست. تو باور کن.

Bowndaries

باتری ساعت اتاقم تموم شده.
خیلی حس خوبیه.
انگار از بند زمان رها شدم.
فقط اگه ساعت مچی و گوشی و این ساعت کوچولوئه ی پایین صفحه ی ویندوز نبودا...

حجم

یکی اونقد بزرگه که چیزی نداری که بتونی بهش اضافه کنی.
اون یکی اونقد کوچیک که چیزی پیدا نمی کنی که توش بگنجه.
مجاورت با هر دو به یک اندازه افسرده م می کنه.

پ.ن. گفته بودم آدما کلاً دو دسته ن دیگه؟

سه‌شنبه، شهریور ۱۷

Twitter

این که یه دختری که ذره ای فارسی بلد نیست، منی رو که کلمه ای اینگلیسی نمی نویسم تو توییتر فالو می کنه به چه معناست؟
اگه عشق این نیست پس چیه؟

دوشنبه، شهریور ۱۶

تواضع

یه گروه از آدما هستن که به محض اینکه چیزی رو فهمیدن یا یاد گرفتن رویکردشون نسبت به کسانی که راجع به اون موضوع سؤال می کنن به "اینو که دیگه همه می دونن" تغییر می کنه.
این یعنی منطقاً تصور این گروه باید این باشه که خودشون تنها کسی ان که قضیه رو نمی دونه و آخرین کسی ان که می فهمه. و این یعنی خیلی داغون.

Ramadawn

رمضان ماهی است از سال که طی آن زمین بر اثر حرکات وضعی و انتقالی خود در موقعیتی نسبت به خورشید قرار می گیرد که جای شب و روز در کشورهای اسلامی عوض شده و مسلمانان روزها را به خواب و شب ها را به فعالیت می گذرانند.

رمضان در تابستان

تشنگی نکشیدی که گشنگی یادت بره

The Best of The Clown

ضمناً جا داره از همتون یه تشکر ویژه بکنم بابت این که از تمام 4-5 صفحه متنی که من دیشب پست کردم نسبت به اون یه جمله ای که گفتم به نوشتن ادامه نمی دم انقدر ابراز شعف کردین. اتفاقایی مث این و دوستانی مث شمان که باعث می شن آدم به خودش امیدوار شه و با انرژی ادامه بده.

داش سیا

دستشو از پنجره میاره بیرون، بعد کل اتوبانو می بره که از لاین یک بره لاین چهار برسه به دوربرگردون. بعدم که یکی زارچ می ره تو گلگیرش شاکی پیاده می شه که مردک مگه کوری دارم علامت میدم؟ رسماً فک کرده موسی ست که اشاره کنه اتوبان شکافته می شه این رد شه. والا.

گشادگی مشترک

برای تلاش کردن و رفتن راهی که به هدفی منتهی است، هم گامی لازم است.
شادی وصول به آمال را شریکی باید.
آنکه برای چیزی فوق توان خویش می کوشد و بدان دست نمی یابد، همدمی می خواهد.
من که عمرم به گشادگی می گذرد چه؟

یکشنبه، شهریور ۱۵

در لحظه

از اون جا که حس می کنم دارم تمام ایده های پست نوشتنم رو امشب به گند می کشم همین جا ادامه ی برنامه رو به شب های آینده موکول می کنم.

Powlarized

کلاً آدمای تک بعدی موجودات موفق تری ان. کلاً

شیخ حمل و نقل

ببین وقتی عرض ورودی همت به شیخ فضل الله جنوب دو برابر خود شیخ فضل الله باشه کاملاً طبیعیه که ملتی که از همت وارد شیخ می شن اون بندگان خدایی رو که اون تو در حال رانندگی ان تو گارد فرو کنن. یعنی واقعاً تو شهرداری و راهنمایی رانندگی هیشکی این قدم شعور نداشته یا ازعمد همین جوری ساختن که بشینن از دوربیناشون نگا کنن بخندن؟

پ.ن. با پوزش از روان پاک مرحوم شیخ فضل الله نوری که به شکل بدی در جمله استعمال شد.

سیاه نمایی

آقا عجب دوره زمونه ای شده ها. یه زمانی به ملت می گفتی هلو کلی حال می کردن. این مسخره بازیا رو نداشت. به کجا داریم می ریم ما واقعاً؟

Retroevolotion

1. تصور فاشیستی از زندگی، تصوری مذهبی است که بر طبق آن، آدمی در چارچوب مناسبات دائمی خود با قانونی عالی تر و در عین برخورداری از موهبت اراده ای عینی لحاظ می شود که از اراده ی فردی در می گذرد و بالاتر می رود و او را به پایگاه عضویت آگاهانه در جامعه ای معنوی و روحانی ارتقا می دهد.
نظام فاشیستی چون ضد فردگرایی است اهمیت دولت را مورد تأکید قرار می دهد که نماینده ی خودآگاهی و کلیت انسان به عنوان موجودی تاریخی است و فرد را تا جایی قبول دارد که منافعش با منافع دولت منطبق باشد.
لیبرالیسم به نام فرد منکر دولت بود. فاشیسم حکم می کند به وجود حقوق دولت به عنوان مظهر جوهر حقیقی فرد. باید پدیرفت که فاشیسم مظهر آزادی است و یگانه آزادی ای که داشتنش ارزش دارد، یعنی آزادی دولت و آزادی فرد در درون دولت. تصور فاشیستی از دولت همه چیز را در بر می گیرد و خارج از آن نه هیچ ارزش انسانی یا معنوی ممکن است وجود داشته باشد و نه – به طریق اولی – دارای قدر و قیمتی است.
دولت نه تنها مظهر مرجعیت است و بر اراده های فردی فرمان می راند و به آن ها شکل قانونی می دهد، بلکه همچنین قدرتی است که اراده ی خویش را بیرون از مرزهایش به منصه ی ظهور می رساند و دیگران را وادار به احترام به آن می کند. این امر مستلزم سازماندهی و گسترش طلبی - اگر نه بالفعل، به هر حال- به طور بالقوه است.
هدف فاشیسم نه تنها قالب گیری مجدد صورت های مختلف زندگی، بلکه همچنین شکل دادن به محتوای زندگی و به انسان و به شخصیت و ایمان اوست. بدین منظور فاشیسم انضباط جاری می کند و مرجعیت و اقتدار خویش را به کار می گیرد و در ذهن ها داخل می شود و بی چون و چرا فرمان می راند و به این جهت بوده که وحدت و استحکام و عدالت را شعار خود قرار داده است.
بنیتو موسولینی
عزت الله فولادوند، خرد در سیاست، طرح نو، 234و235

2. فاشیسم جنبشی روحانی و رمانتیک است. دلتنگی برای گذشته ی از دست رفته و ترس از جهان جدید هسته ی سخت این ایدئولوژی را تشکیل می دهد. فاشیسم واکنش طبقه ی ماقبل سرمایه داری در مقابل اندیشه ی تجدد و نظام اجتماعی مدرن است. فاشیسم نفس آخر گروه های متنفذ محافظه کار سنتی است. واکنش آنان تلاش در جهت چیره شدن بر کل جامعه، نابودی فردیت، انحلال جامعه در دولت و یکی کردن دولت و پیشواست. خشونت و سلطه لباس حقانیت بر تن می کنند، پیشوا مظهر حقیقت می شود و فرهنگ را به تبلیغات تقلیل می دهد. ایدئولوژی فاشیستی امنیت در دامن جامعه ی همبسته و رهبری خطاناپذیر را به افراد وعده می دهد.
تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، ص 8
3. فاشیسم کوشش در جهت خلقی و مردمی کردن ارتجاع و محافظه کاری بود ولی البته بر اثر این جریان، محافظه کاری پیوند بنیادی خود با آزادی را از دست داد.
با سلطه ی فاشیسم مفهوم حاکمیت قانون ناپدید می گردد. دیدگاه و جهان بینی فاشیسم نه تنها سلسله مراتب قدرت، انضباط و اطاعت را گریزناپذیر می داند بلکه آن ها را ارزش های ذاتی قلمداد می کند. مفهوم رمانتیک برادری مرسوم در فاشیسم این ویژگی ها را جبران نمی کند زیرا برادری فاشیستی برادری در تسلیم است. ویژگی فاشیسم تأکید بر خشونت است که از حد معقول اهمیت خشونت در سیاست در می گذرد.
برینگتون مور، ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه ی حسین بشیریه، مرکز نشر دانشگاهی، ص 31 و 35 و 36

4. در ساخت سیاسی اقتدارطلبانه، جامعه ی مدنی تا حدودی وجود دارد و به منافع افراد سامان می بخشد ولی ارتباط ساخت سیاسی و جامعه ی مدنی بسته است. ایدئولوژی سیاسی دولت اقتدارگرا، توتالیتر و همه گیر نیست و بخش هایی از حیات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری را آزاد می گذارد. عدم انسجام و انعطاف پذیری ایدئولوژی، تناوب سیاست های سرکوب گرایانه و تساهل گرایانه، وجود برخی گروه ها و نهاد های جامعه ی مدنی و ... مانع سرکوب کامل و از میان برداشتن نهاد های مستقل می گردد. دولت های پوپولیستی یا کورپوراتیست از بالای سر جامعه ی مدنی عبور کرده و به توده ها پل می زنند و آنان را مستقیماً بسیج و به عرصه ی سیاست می کشانند.
تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، ص 11

ریشه در گل

1. هرچند فلسفه ی سیاسی در این دیار به وجود نیامد اما پس از مشروطیت، مفاهیم فلسفه ی سیاسی مغرب زمین از طریق ایدئولوژی های اجتماعی آنان وارد این مرزو بوم شد و حوزه ی تفکر دینی ما را دچار قبض و بسط ساخت. شناخت عالمان دینی ما از این مفاهیم شناختی اجمالی و آن هم بدون آگاهی از مبانی و ریشه های معرفت شناختی آن ها بود. اما جبرهای اجتماعی– سیاسی و طوفان سهمگینی که در پیش بود آن ها را واداشت تا به موضع گیری سیاسی– دینی بپردازند. اینان یا باید همچون شیخ فضل الله نوری به طرد اندیشه های مدرن می پرداختند و یا اینکه اگر گریزی از قبول اندیشه های مدرن نداشتند می بایست معرفت دینی خود را از نو به گونه ای سامان می بخشیدند که با این اندیشه ها تعارضی نداشته باشد، حال آن که اقدام در این زمینه بدون اطلاع عمیق از مبانی معرفت شناختی، انسان شناختی و جهان شناختی تفکر نوین ضرورتاً به اغتشاش در تفکر منجر می شد که شد.
تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، ص 36

2. ما مشروطیت را خودمان که ندیده بودیم؛ و آن هایی که ممالک مشروطه را دیده به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است و ما هم شوق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم.
سید محمد طباطبایی
فریدون آدمیت، ایدئولوژی مشروطیت ایران، پیام، ج 1، ص 246

3. بر هر فرد کالشمس فی رابعة النهار روشن و مبرهن است که وظیفه ی شرعی و عقلی و تکلیف دینی و دنیوی قاطبه ی علما، حفظ شوکت و استقلال دولت و وقایه ی حدود مقدس شریعت است و حصول آن جز در سایه ی معدلت سلطنت و دولت اسلامی که امروز اریکه ی جلالت آن مزین به ذات اقدس همایونی است ممکن نیست. پس دعاگویان را تمکین از مقام سلطنت وظیفه ی شرعی و تکلیف دینی است.
و فذلکه الکلام و حاصل المرام این است که به شبهه و ریبی نماند که قانون مشروطه با دین اسلام حضرت خیرالانام و علیه الاف التحیه و السلام منافی است و ممکن نیست که مملکت اسلامی در تحت قانون مشروطگی بیاید مگر به رفع ید از اسلام. پس اگر کسی از مسلمین سعی در این باب نماید که ما مسلمانان مشروطه شویم این سعی و اقدام در اضمحلال دین است و چنین آدمی مرتد است و احکام اربعه مرتد بر او جاری است؛ هرکه باشد از عارف یا عامی از اولی الشوکة یا ضعیف.
شیخ فضل الله نوری
محمد ترکمان، شیخ فضل الله نوری، مؤسسه ی خدمات فرهنگی، ج1، ص 132

4. کلمه ی قبیحه ی آزادی به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، و در باطن سراپا نقص است و عیوب. این مسأله بر خلاف جمیع اقلام و رسل و اوصیا و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است. بر خلاف مقاصد و انتظام دولت و سلطنت است که هر کس هرچه بخواهد بگوید و بگوید آزادی است و شخص اول مملکت همه را آزاد کرده است و در معنی به حالت وحوش برگردانیده. معلوم است نفوس بالطبع در طبیعت شیطانی، مایل به هوس و هوس اند.
نامه ی حاج ملاعلی کنی به شاه
فریدون آدمیت، اندیشه ی ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص 21

5. ای برادر عزیز! اگر مقصودشان اجرای قانون الهی بود و فایده ی مشروطیت حفظ احکام اسلامیه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حریت قرار دهند که هر یک از این دو اصل موذی خراب نماینده ی رکن قویم قانون الهی است، زیرا قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی و بنای احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است نه به مساوات.
ای برادر عزیز! مگر نمی دانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است؟ ... بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.
شیخ فضل الله نوری، جلد 1، ص 59

6. این مجلس مشروطه است. هرکس عقیده اش مخالف قانون اساسی و طرفدار جمهوری است باید چشمش کور از در برود بیرون.
سید حسن مدرس
نطق ها و مکتوبات سید حسن مدرس، انتشارات ابوذر، ج 2، ص 183

7.
- آیا عقیده دارید که دکتر مصدق برای برقراری رژیم جمهوری فعالیت می کرد؟
- آری برای برقراری جمهوری می کوشید. مصدق 4 ماه قبل می خواست شاه را از ایران اخراج نماید ولی من نامه ای به شاه نوشته و از او خواستم که از مسافرت خودداری نماید و شاه هم موقتاً از فکر مسافرت منصرف شد. یک هفته قبل مصدق شاه را مجبور کرد ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت روز بعد بازگشت. در اینجا ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.
- به نظر شما بزرگترین اشتباه مصدق کدام است؟
- پایمال کردن قانون اساسی با عدم اطاعت اوامر شاه
- چه مجازاتی را برای او مناسب می دانید؟
- طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند مرگ است.
آیت الله کاشانی در مصاحبه با روزنامه ی المهدی پس از کودتای 28 مرداد
آیت الله کاشانی، محمد دهنوی، انتشارات چاپ پخش، ج 4، صص 28 و 34 و 35

8. ولی فقیه باید چند نفر را به عنوان رئیس جمهور معرفی نماید تا ملت هم با کمال آزادی به یکی از آن ها رأی دهند پس آن کسی که رأی اکثریت را آورد مورد تأیید فقیه هم هست، حکومتش هم حکومت شرعی و لازم الاجرا. اگر این کار را نکنید حکومت، حکومت اسلامی نیست؛ جمهوری هست اما جمهوری اسلامی نیست.
اگر یک رئیس جمهور تمام ملت هم به او رأی بدهند ولی فقیه و مجتهد روی ریاست جمهوری او صحه نگذارند این برای بنده هیچ ضمانت اجرایی ندارد و از آن حکومت های جابرانه ای می شود که بر طبق آن عمل نخواهند کرد و آن تضادی که همیشه بین حکومت ظلمیه و حکومت شرعی بوده برقرار خواهد بود.
فرد اصلی مسئول و مکلف در حکومت اسلامی همان امام و حاکم است و قوای سه گانه با همه ی تشکیلات خود دست و بازوان وی محسوب می گردد. پس ضرورتاً باید انتخاب اعضای مجلس شورا به دست حاکم و به انتخاب وی باشد تا کسانی که بتواننند در عمل به وظایف رهبری وی را یاری دهند انتخاب کند. اگر امکان داشته باشد که انتخاب نمایندگان مردم به مردم واگذار شود و قوه ی تشریعیه نشأت گرفته از اختیار و نظر مردم باشد بهتر است اما امام عادل اگر مشاهده کند که مردم آمادگی انتخاب نماینده ندارند و یا اینکه از رشد و آگاهی سیاسی برای انتخاب افراد شایسته برخوردار نیستند در این صورت وی که علم و عدالت و مدیریتش محرز گردیده می تواند شخصاً نمایندگان را مشخص کند.
مبانی فقهی حکومت اسلامی، آیت الله العظمی منتظری، ج 3، ص 123

9. عده ای در استدلال های خود برای این که پشتوانه ای برای نظریات سیاسی استبدادمآبانه ی خود پیدا کنند به مسأله ی خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسئول نیست بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است ولی مردم در مقابل حکمران مسئول اند و وظیفه دارند. نوعی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حکومت های استبدادی از طرف دیگر برقرار کردند. طبعاً نوعی ارتباط مثبت میان دموکراسی و حقوق مردم بر مردم و بی خدایی فرض شد. چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی که هیچ نوع امتیاز روشن ندارند تلقی کنیم و یا خدا را نفی کنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.
از نظر روانشناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند، مخصوصاً هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود.
علل گرایش به مادیگری، مرتضی مطهری، صص 104 و 105
و
سیری در نهج البلاغه، مرتضی مطهری، صص 119 و 120

پ.ن. من تو این ماه مبارک کلی فعل قبیح نسبت به خودم مرتکب شدم که یه چیز درس درمون از این پست و بعدیش در بیارم. تازه الآن که کپی پیستش می کنم می فهم چه چیزایی خوردم! خلاصه همینه که هس.

دوشنبه، شهریور ۹

پالام پولوم پاورتی*

اومده بود قرص نیتروگلیسیرینشو پس بده که واسه بچه ش شربت استامینوفن بگیره به جاش...ء

* poverty

انقلاب فرهنگی 2

با توجه به فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری خدا به دانشگاه و دانشگاهیان رحم کنه فقط...

پ.ن. این جدیداً چقد حرف می زنه. نکنه همیشه همین قد حرف می زد ما توجه نمی کردیم؟
پ.ن.2. احمدی نژادم که داره می گه تقلب اسم رمز آشوب بود. مگه اینم بازداشتگاه بوده؟!

یکشنبه، شهریور ۸

نامحسوس

قبلنا منم همین جوری کامنت می ذاشتم، الآن می فهمم چه ظلمی بوده.

پ.ن. خب اگه بگم "همین جوری" یعنی چجوری که کتک می خورم که.

ا.ن

دکتر احمدی نژاد در بیانات خود پیش از خطبه های نماز جمعه با اشاره به این که دولت وی هیچ کاری را ناتمام رها نمی کند گفت: قطار مشهور بدون ترمز دولت تا به گه کشیدن تمام و کمال مملکت مثل اسب به پیش خواهد رفت.
که با ابراز احساسات شدید هواداران خود مواجه شد.

شنبه، شهریور ۷

در باب محبوبیت

کسایی که هیچ کار نمی کنن منفورتر از اونایی ان که کثافت کاری می کنن.

Reader's Digest

دیشب دو-سه تا کتاب سیاسی با هم خوندم، امروز تا 6 خواب بودم. احتمالاً مغزم داشته مث این افعیا که آهو می خورن هضمشون می کرده!

مار در آستین سایبر

این فیس بوک که ابطحی از تو زندان توش فعالیت می کنه همونیه که تو دادخواست دو-سه هفته پیش آلت دست دشمن معرفی شده بود دیگه؟ تازگی تغییر کاربری داده؟

چهارشنبه، شهریور ۴

نوشتخر

1. تصور قاطبه ی مردم از جهنم سونای خشک است به مدت طولانی؛ به انضمام یکی از این مردم آزارایی که هی همچین به زور باد گرمو با حوله می کوبه تو صورتت که می خوای تاول بزنی اما نمی تونی.
2. وقتی یه پسر 5 ساله ای، مهم ترین کار دنیا واسه ت پریدن تو 4 متریه. و این یعنی خوب.

دوشنبه، شهریور ۲

جنبه

با این همه مزخرفی که داره بارم می کنه اگه راس نمی گفت حتماً یه چیزی بش می گفتم

دپرشن

حالتی است که فرد طی آن با اصرار فراوان و بدون نیاز به پرسش بر خوش بودن احوالش تأکید می ورزد. این وضعیت عموماً با قهقهه زدن به موضوعاتی که در شرایط عادی لبخند هم بر نمی انگیزد همراه است.

کمبود

پس چرا هیشکی نگران نمی شه که راس راسی خودکشی کرده باشم؟
بعد می گین چرا ملت واسه جلب توجه کارای خرکی می کنن. همینه دیگه. بس که بی احساسین.

پ.ن. نترسین، سالمم، تو اینترنت رام نمی دن!

چهارشنبه، مرداد ۱۴

بازی شماره ی 1

با توجه به صحبتایی که این چن وقته بین بچه ها بوده و هر کسی یه جورایی یا تو بلاگش یا تو کامنتاش یه اشاره ای به این قضیه کرده، فک کردم موقعیت مناسبیه واسه این که یه بازی وبلاگی کوچولو شروع کنیم با موضوع خودکشی. هر کی دعوت می شه به این سؤالا جواب میده، 5 نفر دیگه رو هم دعوت می کنه. البته هر کسی مختاره دعوت رو رد کنه، که خب دعوت من طبیعتاً استثناست. خودمم تو پست بعدی جواب سؤالا رو می دم. اینا سؤالاس:

1. با خودکشی موافقی؟ اگه نه چرا؟ اگه آره چرا و تحت چه شرایطی؟
2. اگه مجبور باشی چطوری خودکشی می کنی؟ چقد احتمال می دی موفقیت آمیز باشه؟
3. اگه قرار باشه خودکشی کنی آخرین کاری که قبلش می خوای انجام بدی چیه؟

من ضمن دعوت از سعید، بهار، مندوش، بهروز و کدئین، تمام دوستان رو به جون بچه هاشون قسم می دم که این دفه اولی که دارم بازی راه میندازم رو تو ذوقم نزنن. خب؟

توضیح ضروری اما متأسفانه دیر هنگام برای دوستان وبلاگ ندیده :
این کارو تو پیج خودتون می کنین و در انتهاش 5 نفری رو که می خواین دعوت کنین نام می برین، لینک می کنین و بهشون خبر می دین. اساساً این طوریه که بازی شکل می گیره و می تونه ادامه پیدا کنه و به یه جاهایی برسه. ای خدا! اینا از عوارض اعتیاد به 360 ـه ها. اگه یاهو می دونست چه بلایی سر جوونا آورده...

دوشنبه، مرداد ۱۲

من، ترانه، دین ندارم

طبق مشاهدات، تظاهر زورکی به سکولاریسم به یکی از برترین اولویت های اعتقادی جوانان جمعیت زنان شهر نشین تبدیل شده. یه جورایی حکم شلوار برموداهای 7-8 سال پیش و اشتغال زنان 5-6 سال قبل رو داره که کسی حق نداش راجع بهشون نظر بده؛ یه کم مقدس تر.

شنبه، مرداد ۱۰

اعترافات

خبرنگار: هر کسی که این اظهارات شما رو می شنوه کف می کنه. آیا این تغییر مواضع تحت شرایط زندان ایجاد شده؟
عطریانفر: نه، شرایط زندان با زندگی روزمره تفاوتی نداشت. فقط محیط زندان فرصت جمع بندی و شرایط پاسخگویی در برابر خداوند رو برامون ایجاد کرد.
ابطحی: اصلاً تغییر موضع هم نبوده حتی. ما نظرمون همین بود فقط جرأت گفتنش رو نداشتیم که تو زندان این شجاعت رو به دست آوردیم.

نفس سؤال در وهله ی اول و محتوای پاسخ ها نگارنده را از هر گونه تحریف یا توضیح در راستای افزودن طنز به ماجرا بی نیاز می کند.

درز، گسست، شکاف... عمیق تر؛ باز هم عمیق تر

سعید گفت...
نمیدونم ناراحت می شی اگه بگم که یه بخشی از این شکاف تقصیر امثال شماست؟ شما که میگم منظورم این نیست که خودمو جدا کنم، اما دیدگاه هایی که این چن وقت دیدم و سعی کردم باهاش مخالفت کنم و شماها اصرار کردین روش (مثل بحث بسیج، بحث طرز فکر اکثریت جامعه و...) اینا همش موجبات شکاف بیشتر رو فراهم کرد. ما هم توی ایجاد این شکاف دخیل بودیم... . اگه خواستی بعدن بیشتر توضیح میدم.
خدا ما رو ببخشه
من می گم:
آخر آخر همه ی فکرام نظرم و جوابم خیلی خلاصه اینه که با توجه به شرایطی که ایجاد شد و سطح امکانات و اختیارات ما – به عنوان جزئی از جنبش سبز، یا اصلاح طلبا یا به عبارت کلی تر مخالفین گروه و شیوه ی حاکم- ، این شکاف اجتناب ناپذیر بود. در واقع می تونم این طور بگم که اگه فارغ از رفتارهایی که ما از خودمون نشون دادیم، فقط به مسیری که از طرف دسته ی مقابل و به طور تحمیلی پبش رومون قرار گرفت و انتخاب هایی که ما در برابرش داشتیم نگاه کنیم، رسیدن به این گسست منطقی ترین، طبیعی ترین و حتی شاید تنها صورت ممکن و معقول قضیه بود. بقیه ی متن توضیحات و پایه هاییه که این نتیجه گیری رو بنا می کنه:
اطلاعات پایه ای و اعتقادات بنیادی آدما رفتارهاشونو ایجاد و شکلشو مشخص می کنه. تقریباً تمام استدلالم بر همین جمله استواره. به تفکیک:
1. قبل از انتخابات گرایش های سیاسی و اعتقادی مردم به صورت یه طیف بود که به سختی می شد با یه خط نرم و باریک یه حد واسط براش در نظر گرفت و دو طرفشو مشخص کرد. گو اینکه یه تعدادی درست روی خط قرار می گرفتن حتی. ادعا نمی کنم که ما – یعنی من و خیلی از کسایی که تو کامنتت بهشون اشاره می کنی و رفتارای کم و بیش مشابهی داشتیم- اون زمان نزدیک اون خط بودیم، اما طرز تفکر افراد طرف مقابل رو با وجود اینکه درست نمی دونستیم به عنوان یه خط فکری می پذیرفتیم. از اون طرف هم دوستان اگه نظرات ما رو به عنوان نظر هم قبول نداشتن و به واسطه ش داخل آدمیزاد یا مسلمون به حسابمون نمی آوردن، لااقل تو دلشون این کارا رو می کردن و دست کم در ظاهر برامون حق حیات – وتا حدودی – گفتمان قائل بودن.
برداشت شهودی من اینه که بدنه ی گروه مخالف اکثر داده هاش رو از منابع مشخص و محدودی که بی اندازه بهشون اعتماد داره –مثل صدا و سیما، سردمداران جناح های خودی، و طیف راست گرای عمدتاً رادیکال مطبوعات مشخصاً و مخصوصاً کیهان و جوان و یالثارات و امثالهم – می گیره و در درصد بسیار بالایی از موارد به همون ها هم اکتفا می کنه؛ که خب این منابع هم اگه چیزی از حرف های گروه مقابل رو انعکاس هم بده، فقط همون بخشیه که می خواد ردش کنه یا ایرادی ازش بگیره و نه تمام حرف و استدلال هاش. به همین دلیل من رفتار رسانه ها و در کل جهت گیری صاحبان/غاصبان قدرت در اطلاع رسانی به مردم رو - که با سانسور همه جانبه ی مخالفان هم تؤام شد - یکی از عوامل به شدت مؤثر در تبدیل اون خط باریک به این دره ی عمیق می دونم. به این شکل که در وهله ی اول گروهی که – به قول رایج- سمت چپ خط قرار داشتن رو صرفاً به جرم مخالفت با نظرشون و بیان این مخالفت از باقی جامعه، یعنی بدنه ی به اصطلاح اصولگرایی جدا کردند. مردمی که فقط به نتیجه ی انتخابات معترض بودن و زمان هایی که سرکوب ها شکل وحشیانه ای پیدا نمی کرد و خونشون رو به جوش و جونشون رو به لب نمی آورد از حدود رفتار مسالمت آمیز و اخلاق مدار خارج نمی شدند. مردمی که به حساب آمار خودشون 14 میلیون، 40درصد جامعه بودن. وقتی این منابع اطلاعاتی با دلیل یا بی دلیل این بخش مردم رو به سخره گرفتن، تحقیر کردن، بهشون آشوبگر و اغتشاش گر گفتن، دستگیرشون کردن و نهایتاً لقب منافق بهشون دادن طبیعی بود که پیروان اون ها هم ما رو به همین چشم ببینن و احساس عداوت ایجاد بشه که امکان برقراری ارتباط و مکالمه و مسالمت رو کلاً از بین می بره. انتظار داری چه اتفاقی بیفته، چه رفتاری ببینی وقتی مردم رو به واسطه ی عقیده شون دو دسته کنن و مدام تو گوش یه عده شون بگن "اونا دشمن شمان. اونا از خارجیا پول می گیرن که خرابکاری کنن"؟ مخالف رو میشه تحمل کرد اما دشمن رو نه، و اطلاع رسانی حکومتی بخش بزرگی از مردم رو به عنوان دشمن به بقیه معرفی و حتی چند بار (جشن پیروزی احمدی نژاد، نماز جمعه ی مشهور) دعوت به صف آرایی مقابل هم کرد.
تازه فرض کن با وجود این شرایط دو گروه به شکلی موفق به ایجاد ارتباط می شدند. پایه های فکری و اعتقادات دو گروه دیگه مخاف هم نبود، متناقض هم بود. اینجا دیگه دو طرف نه استدلال، که بنیان استدلال همدیگه رو رد می کنن و این یعنی ختم گفت و گو پیش از آغاز. اگه بخوام واضح تر بگم، میشه اینکه دو گروه دقیقاً هیچ کجای حرف همدیگرو قبول ندارن که بتونن بر اساسش مکالمه رو شکل بدن. تمام چیزایی که واسه یه گروه بدیهیه واسه بقیه کذب محض و ضلال مبینه. یعنی:
- تو انتخابات تقلب شده. مردمو زدن. تیراندازی کردن طرفشون. بچه های مردمو شکنجه می کنن، می کشن....
- رهبر و شورای نگهبان انتخابات رو تأیید کرده، تموم. اینایی که تو خیابونن منافقن و بی دینن، خرابکاری می کنن، مسجد آتیش می زنن. بچه بسیجیا رو تو خیابونا می کشن....
2. اتفاقاتی که به این شکاف منجر شد و همچنان هم ادامه داره یه مجموعه از رفتار متقابل مردم معترض بود با حامیان قدرت که به مرور دامنه ی گسترده تری پیدا کرد و به بدنه ی اون جناح هم کشید. یه نگاهی به ترتیب وقایع از شب انتخابات بنداز: مردم اومدن تو میدون فاطمی، پلیس باهاشون برخورد کرد. جمع شدن جلو ستاد میرحسین، پلیس و لباس شخصیا ستادو زدن. مردم ریختن تو خیابونا، همه جا پر نیروی امنیتی و گارد و لباس شخصی شد که می زدن و می بردن، نامردی. باتوم خوردن، سنگ پرت کردن. اشک آور زدن، آتیش روشن کردن. بهشون گفتن اغتشاشگر، بی صدا راهپیمایی کردن، گفتن یه عده ی قلیلن، تظاهرات سه میلیونی راه انداختن، یکی تهدیدشون کرد که اگه خفه نشن خونشون پای خودشونه، بیخیال جونشون شدن و ضد همونی که اینو گفته بود شعار دادن، تیر زدن، کشتنشون، الله اکبر گفتن، فله ای دستگیرشون کردن و هیچ خبری ازشون به کسی ندادن... و تو تمام این مدت لحظه به لحظه از هم متنفر شدن. هم زمان که رفتار ها شدید تر می شد احساساتم شدت بیشتری پیدا می کرد. رسید به اونجا که تو نماز جمعه یکی مرگ بر منافق بگه اون یکی مرگ بر دیکتاتور.
مسأله اینجاست که ما تو این سریال مجبور بودیم کارایی رو بکنیم که کردیم، که اگه نمی کردیم هیچی نداشتیم. در جواب هر کدوم از اینا اگه می خواستیم درگیری بیشتر و شکاف عمیق تر نشه باید خفه می شدیم، باید می شستیم خونه هامون و صدامون در نمی اومد، انگار که نه انگار. آبا از آسیا می افتاد و نظام می موند با حماسه ی هشتاد و پنج درصدش و رئیس دولت محبوبش. یعنی باید از تمام اعتقادی که به خاطرش هزینه داده بودیم می گذشتیم. اما اونا حق انتخاب داشتن. اونا می تونستن دروغ نگن. اونا می تونستن تهمت نزنن. اونا می تونستن نزنن، نکشن، نگیرن، بی خبر نذارن لااقل. می تونستن یه چیزایی رو تو برخورداشون رعایت کنن. می تونستن به پیروزی قناعت کنن و دنبال تحقیر، دنبال اقتدار نباشن. می تونستن گوش بدن چی می گیم، یا لااقل اداشو درس در آرن. می تونستن همه ی راه های حرف زدن رو به رومون نبندن که مجبور نشیم بین فریاد زدن و ساکت شدن انتخاب کنیم. ما سهممون تو این نفرت به اندازه ی اعتقادمون بود. همین. هر جا دو تا راه جلومون بوده یکیش پذیرفتن ظلمی بوده که بهمون می شده. اونا حتی از وقتی شورای نگهبان بیانیه شو داد چششون رو بستن و گفتن دیگه پرونده ی انتخابات بسته شد و بحثم نداره، گرچه قبلشم فرق چندانی نداشت. هر چی برخورد ها شدید تر شد و دروغ گویی ها وقیحانه تر (واضحه که از دید ما البته و قطعاً طرف مقابل عکس این جمله رو درست می دونه) اعتقاد به دشمنی بین مردم راه پیدا کرد و تقویت شد. دیگه اونی که چماق به دست نمی رفت تو خیابون هم خبر کتک خوردن مردم تو نماز رو که می شنید می گفت حقشونه، اونی هم که نرفته بود و کتک نخورده بود اینو که می شنید منزجر می شد.

معتقدم این گسست – آگاهانه و عامدانه احتمالاً - به ما تحمیل شده. ما نه می تونستیم جلوشو بگیریم، نه می تونستیم ببینیم این همه ظلم رو و متنفر نشیم. همون قدر هم معتقدم که اعمال این شکاف خواست، هدف و تقصیر هیچ کدوم از گروه های مردم نبوده. این صرفاً کار عده ای زور مدار و اقتدار گرا و قدرت طلبه، با همراهی بنگاه های خبر رسانی ای که یا خیلی احمقند یا خیلی بی شرف.

پ.ن. این که همه ی تقصیرا رو بندازی گردن دیگران اونقد عادت متداولیه که دیگه واسه مون به رفتار تبدیل شده. می دونم. حواسم به این بود وقتی اینو می نوشتم، اما نظرم رو تغییر نداد. دیدم و می شناسم آدم هایی رو در دو سر طیف که رفتار مستقلشون بدون اینکه ضرورتی داشته باشه به این روند تحمل زدایی کمک کرده، اما واقعاً اسثنا بوده ن. خانه از پایبست ویران است.

جمعه، مرداد ۹

کابینه ی کریمه

وزیر امور خارجه طی بیانات خود پیش از خطبه های امروز نماز جمعه اعلام کرد که دول خارجی در اتفاقات گذشته آزمون خوبی پس ندادند. وی افزود "برخی کشور ها با رفتار خود باعث فریب تعدادی از هموطنانمان شدند و ما را مجبور به قتل، ضرب، جرح، دستگیری یا شکنجه ی این عزیزان کردند که طبیعتاً مسئولیت خون در گذشتگان به پای همین کشورهاست."

پنجشنبه، مرداد ۸

Ahmadinejad is not my elected president

Ahmadinejad is not my elected president.

اعلامیه شماره ی 1

و من سرانجام این جسارت رو در خودم و این واقعیت رو در جمله ی ذیل می بینم که اعلام کنم:

"هر کس و هر چیز در زندگی ای که مشغول اتلاف آن هستم بالقوه توانایی بر انگیختن نفرت یا اشمئزاز اینجانب را داراست و بدون استثنا در مقاطع نا مشخصی از زمان به صورت بالفعل خود دست می یابد."

بدیهیست که همپوشانی مقاطع زمانی فوق و اهمیت آن ها، حالت عمومی بنده را تعیین می کند. گهگاه پاسخ ندادن به "چته؟" هایتان ریشه در حقیقت مذکور دارد.

معمولاً حین فکر کردن به این مرحله که می رسم دلم می خواد یکیو گاز بگیرم یا با مشت بکوبم تو صورتش. محض اطلاع گفتم که یه وقت دیدین دارم به فکر فرو می رم مواظب خودتون باشین.

پ.ن. پیرو صحبت های دیروزمون راجع به نفرت.

Indicatowr

I. تئاتر از عمده ترین خاستگاه ها و همچنین نشانه های توسعه یافتگی فرهنگی هر جامعه ایست.
II. صفوف تئاتر سال هاست که همزمان با باز شدن گیشه، در ناحیه ی رأس دچار تورم می گردد.

مقادیر معتنابهی نمک گندیده موجود است.
کلاً گند برداشته مملکت را، نه؟

پ.ن. چن وقتیه به نظرم می رسه که ملاک گزینش بازیگرای - خصوصاً مؤنث - تئاترمون هم داره به بالیوود نزدیک میشه. اگه اشتباه نکنم این تقریباً همون مسیریه که سینمامون طی کرد تا به اکران همزمان "پسر تهرونی"، "خروس جنگی"، "هرچی تو بخوای" و "سرتو بدزد رفیق" رسید.
پ.ن.2. حتی تصور قرار گرفتن جای بازیگری که با 9 نفر مخاطب روبرو می شه، یک نفر10 دقیقه بعد از بسته شدن در، به کمک دوستش که تو سالنه به جمع می پسونده و تصمیم می گیره علت تأخیرش رو - که اتفاقاً داستان با مزه ای هم داره - براش توضیح بده، و موبایل یکی دیگه از حضار - که آشنایی چندانی با تکنولوژی نداره- چن دیقه بعد، درست وسط دراماتیک ترین مونولوگ اجرا زنگ می خوره غیر قابل تحمله.

Flirticia

پس دختربازی را فرصتی قرار دادیم از برای شما، تا هر آنچه که نمیتوانید، باشید.

پ.ن. در تفسیر این آیه آمده که معانی پسربازی، دور دور، چت و وبلاگ نویسی همگی در واژه ی دختربازی مستتر است.
پ.ن.2. جا داره با خوشحالی اعلام کنم که فرهنگ لاس زدن داره به خوبی جای خودش رو تو جامعه باز می کنه.

دوشنبه، مرداد ۵

Spanish Train

خیلی سعی کردم که اینو ننویسم - البته دلیلی ام واسه ننوشتنش نداشتم - اما هی می خواد یه جا گفته شه، خب همین جا ولش می کنم.
از وقتی خبر فوت محسن روح الامینی به انضمام چن نفر دیگه و مننژیتی که داره تو بازداشتگاها فراگیر می شه رسید همه ش این تو سرمه، مخصوصاً آخرش:
Far away in some recess
The Lord and the Devil are now playin chess
Devil still cheats and wins more souls
And as for the Lord, he's just doin his best
والا ما که هرچی زور می زنیم از این دنیا چیزی در نمیاد، ایشالا که اون وریا جاشون خوب باشه.
چن وقته دارم فک می کنم شاید درست تر باشه اونا واسه ما فاتحه بخونن و دعا کنن.

گشتاپو

عطف به میزان شرافت، شعور، وجدان و عقده ای که تو این مدت از برادرای زحمت کش نیروی انتظامی و یگان دیدیم جا داره یه نفر به این سؤال مردم که "واقعاً تو داشکده های افسری چی می گذره؟" پاسخ بده.

پ.ن. من قاطعانه این ادعا رو که نیروهای نظام آموزش دیده نیستن و همین جوری کتره ای برخورد می کنن رد می کنم. فقط یه حرفه ای می تونست اون جوری از لای این همه مو، جوشی رو که رو کله م بود پیدا کنه و با باتوم بترکونتش.

Familish

داشتم واسه ش تعریف می کردم که چطور هر دفعه کلمه مو می خارونم یه ماده ی نرم سفید رنگ زیر ناخنام جمع می شه که مطمدنم لااقل یه بخشیش مغزمه و بهش گفتم حس می کنم دارم همین طور یه ذره یه ذره خنگ می شم.
گفت خب بخورشون، بر می گرده سرجاش دیگه.

کلاً این آرش موجود احمقیه. معلوم نیس چجوری دادش ما شده.
درسته که از اولم معلوم بود پیشنهادش جواب نمی ده اما به امتحانش می ارزید، خوشمزه بود.

پ.ن. سعید جوابت آماده س، مونده هم بیارم ادیتش کنم. اگه دیدی داره خیلی طول می کشه و یه جورایی در فراخنای وجودم گم می شه بگو حضوری قال قضیه رو بکنیم.
پ.ن.2. در کمال ناباوری واسه سؤال توام یه جواب - هرچند مسخره - پیدا کردم مریم. شرایط پی نوشت بالاییه اینجا هم حاکمه.
پ.ن.3. همین الآن کشف کردم که با توجه به کنار هم قرار گرفتن "پ" و "گ" تو کی بوردم، خیلی حرفه که تا به حال "پی نوشت" رو چیز دیگه ای ننوشتم. خداوند همچنان به فکر آبروی ما هست پویا.

چهارشنبه، تیر ۳۱

تولرانس

درد را مردی اگر باشد خوش است

سوره ی ارشاد

و من کل شئ خلقنا الزوجین لعلّکم تذکّرون
و هر چیز را زوج آفریدیم، باشد که به آن ها تذکر دهید.

پ.ن. زکی: http://zeki.blogfa.com/post-223.aspx . کاملاً بی ربط.

سه‌شنبه، تیر ۳۰

Joker

هه هه

پ.ن. این پست و تیتر آن انعکاس یک حس کاملاً شخصی است و تلاش شما برای درک آن بی فایده.
پ.ن.2. همون طور که می بینین پست های شخصیمو خودم مشخص می کنم.

بهداشت روانی

من چه چربم امروز...

دوشنبه، تیر ۲۹

Plummet

فکر می کرد اگر با او بماند احساس عذاب وجدان خواهد کرد؛ و اسارت.
فکر می کرد اگر از او جدا شود احساس تنهایی خواهد کرد؛ و حماقت.
پنجره های طبقات آپارتمانشان که به سرعت از کنارش می گذشتند فقط احساس سبکی داشت؛ فقط.

یکشنبه، تیر ۲۸

Clowns

حقیقت غم انگیزی است که انسان ها دوست داشتنی ترند وقتی غصه دارند.
حقیقت غم انگیز تر آنکه "تر" در جمله فوق در موارد بسیاری قابل حذف است.

پ.ن. به سعید و مریم: جواب نظراتونو وقتی همه ی فکرامو کردم می دم. البته احتمال این که واسه مریم جوابی نداشته باشم زیاده.
به مریم: نه، حالم به هم نخورد.
به بهروز: خوشم میاد پایه ای.
به بهنوش: احساس می کنم کامنت می ذاری چون فک می کنی دوس دارم کامنت داشته باشم. اگه درست حس می کنم این کارت نه خوبه نه لازم. ممنون.

شنبه، تیر ۲۷

پیروزی

و همچنان با شتاب فزاینده ای پیش می رود این شکاف درون جامعه.
تا کی جر بدهد خشتک مملکت را کلاً.

این طور که از اوضاع بر می آید بعد از جر خوردن هم -دست در دست دوستان عزیزمان در جناح های مخالف- پرچمش خواهیم کرد به امید حق تعالی.

پ.ن. هرچه که رهبر ماست، هدیه ی ملت ماست.

پنجشنبه، تیر ۲۵

پرچم ایران مرا...

میگه: مگه اینا خودشون امام جمعه رو تعیین نمی کنن؟
می گه: چرا.
می پرسه: پس واسه چی رفسنجانیو گذاشتن؟
می گه: موندن توش. نمی دونن چی کار کنن دیگه. می گه: اینا الآن مث آدمی ان که جلو ملت ریده تو تنبونش. نه می تونن بکشن پایین، نه می تونن باش راه برن.

بریده ای از مکالمه ی امشب والدین محترم.

پ.ن. امیدوارم واقعاً همینی باشه که بابا می گه که اگه نباشه ... .
پ.ن.2. این پست تلویحاً به نوع ادبیات آموزشی، تربیتی و تمثیلی خانواده ی ما اشاره داره که می تونه در آسیب شناسی فرزندان مورد توجه قرار بگیره.

سه‌شنبه، تیر ۲۳

Mediawn

با وجود گذشت یک ماه از برگزاری دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری در ایران و حوادث پس از آن، اکثریت قریب به اتفاق رسانه های داخلی و خارجی، به مانند مسئولان و سردمداران دستگاه ها و جناح های مختلف همچنان مصرانه به احمق فرض کردن مردم هشیار و آگاه میهنمان ادامه می دهند. توجه شما را به گزارشی از کامران نجف زاده در همین زمینه جلب می کنم.

پ.ن. بازم دم bbc گرم که لااقل کارشو بلده.
پ.ن.2. اما از شوخی گذشته، تغییرات مفهومی به شدت نگران کننده ای تو برنامه های تلویزیون، مخصوصاً سریالا و کارتونا مشاهده میشه. البته این تغییرات که قرار بوده خیلی هوشمندانه و ظریف اعمال بشه به شدت تو چش می زنه، اما با این حال از ملتی که انسبت به "نرگس" و "چهارخونه" و "جومونگ" اون شکلی ابراز احساسات می کنن هیچی بعید نیس. حالا ماها هیچی، نسل بعدو بگو که قراره با کارتونای عمو عزت و کتابای سفاک هرندی بزرگ شه.
پ.ن.3. جا داره همین جا نسبت به عادت کردنم به وجود کامنت در این وبلاگ هشدار بدم. نذارید بد عادت شم، کار به "وبلاگ قشنگی داری، به خونه ی کوچیک منم سر بزن" می کشه ها. از ما گفتن.

آریانا

"بله اصلاً در ژنتیک بودن ایشون که تردیدی نیست."
هی ما این چن وقته چسبیدیم به تلویزیون و شاهکاراش از رادیو غافل شدیم که چه کولاکی داره می کنه. این جمله رو کارشناس برنامه تو بزرگداشت یه بابایی داشت می گفت، مجریه ام هی "صد در صد، صد در صد" می کرد. توضیح این که بحث راجع بع این بزغاله های شبیه سازس شده نبوده، داشتن راجع به یه موسیقیدان بدبخت حرف می زدن.

پ.ن. بی صبرانه منتظر اظهار نظرای دوستان بسیجی و انصار بعد از شکایت رسمی استاد شجریان از صدا سیماییم که یه دل سیر بخندیم.

دوشنبه، تیر ۲۲

انگولک

... بار دیگر انگولک حماسه آفرید.
به عنوان اولین تجربه ی ور رفتن با html می تونم بگم خوشمان آمد. که خب باید اعتراف کنم بخش زیادیش به خاطر اینه که بالاخره موفق شدم درستش کنم وگرنه تا همین دو-سه دیقه پیش به نظرم به شدت احمقانه و تکراری و خسته کننده می رسید.

پ.ن. همون طور که در تصویر می بینید به لطف دعای امام زمان ما بر مواضعمون ایستادیم و بر دشمن مستکبر هم پیروز شدیم. فقط حیف که هوگو چاوزی کسی دم دس نیس بغلش کنیم، شادیامونو قسمت کنیم، بعدم بشینیم بر بلاگر مدیریت کنیم.

Bloggerrrrrr

تقصیر منه که زرت رفتم حرف کدئینو گوش کنم فونتمو بزرگ کنم. اه. ببین چی به سر پیجمون اومد. انگولکشم نکردم لااقل که دلم نسوزه، واسه خودش شد.
دو حالت داره: یا پا قدم سعیده یا آه فمینیستا.
به هر حال ما در هر دو مورد سر مواضعمون هستیم.

شنبه، تیر ۲۰

موسیو گلابی

فقط به خاطر داستان آخرش که شاهکار بود:
اما خدا وکیلی تو همین لینکم حتی اگه یه سری به کامنتا بزنین می بینین چه شدتی داره بلاهت این فمینیسم کورکورانه. کافیه بگی بالا چشتون ابرو، همه به پا می خیزن که باز ما مظلوم واقع شدیم، دیگه حالا مهم نیس که بعدش می خواستی از ابروئه تعریف کنی.
والا به خدا.
پ.ن. الآن که دارم می نویسم خودم متوجهم که حرفم یه جاهایی ابهام داره. تو رو خدا بفهمین خودتون منظورم چی بوده، نه حوصله ی اصلاح هست نه حال بحث.

جمعه، تیر ۱۹

Lowvne

هیزی چشمانم از امید به دیدار توست، باور کن.

انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟

اونایی که خاک یه مملکت دیگه رو می گیرن، ملتشو بیرون می کنن، اونایی که مقاومت می کننو می کشن و به اونایی که توان جنگیدن پیدا می کنن می گن تروریست
یا
اونایی که مملکت خودشونو به زور می گیرن، به ملت خودشون توهین می کنن، اونایی که - از همون ملت- صداشون در میاد رو می زنن و می گیرن و می برن و می کشن و اجازه ی تدفینشونم نمی دن و به اونایی که بعد دو هفته کتک خوردن یه لگد می زنن و دو تا سنگ پرت می کنن می گن منافق و تروریست
؟

نوبت اونا

خبرگزاری های نزدیک به دولت با تأکید بر آرامش حاکم بر فضای کشور خبر دادند که آلودگی هوای تهران در روز هجدهم تیر ماه دو کشته و شماری مجروح و مضروب بر جای گذاشت و همچنین باعث آسیب رسیدن به تعدادی از اموال عمومی و خصوصی مردم شد.

آمارها و شعارها

من رأی نمی دهم، تو رأی نمی دهی، او رأی می آورد.

ما رأی دادیم، شما رأی دادید، او رأی آورد.

!

دوشنبه، تیر ۱۵

صراط

چندین سال پیش که جفتمون بچه بودیم یه روز سر یه قضیه ای که یادم نیس به شدت از دست داداشم حرصم گرفته بود - و خب اون موقعا تلوزیون تام و جری زیاد نشون می داد، به خشونت عادت داشتیم - پا شدم پامو گذاشتم رو پاش، بعد که اومد داد بزنه کنترل تلوزیونو تا دکمه ی menu فرو کردم تو دهنش.
امشب داشتم به وضعیت این چن وقتمون فک می کردم که یاد این افتادم، دیدم چقد شبیه همن. می گم نکنه خدا داره تنبیهم می کنه و همه ی این اتفاقا بابت اون کار من باشه؟ یادم باشه فردا ازش عذرخواهی کنم بلکه همه چی ختم به خیر شه مملکت یه سامونی بگیره.

پ.ن.1. وجه تمایز 2تا داستان اینه که من دیگه اون قد بی شرف نبودم که پاشم برم پیش بابام چغلی کنم که "آرش کنترلو گاز می گیره که خرابش کنه"!
پ.ن.2. این طور که به نظر می رسه من اون زمان از مقدار زیادی وزن و مقدار کمی شعور برخوردار بودم.

پنجشنبه، تیر ۱۱

دریغ از پارسال

چند وقتی است
سحر که می شود
کلاغ ها میخوانند اینجا
جای خفاشان شب پرواز خاموشمان خالی.

ببین دیازپام 10 خورانده اند خلق را و غیره؛ خیلی غیره

graffiti decorations under a sky of dust
a constant wave of tension on top of broken trust
the lessons that you taught me, i learned were never true
now i find myself in question, and they point the finger at me again
guilty by association; and you point the finger at me again.
i wanna run away and never say goodbye
i wanna know the truth instead of wondering why
i wanna know the answers, no more lies
i wanna shut the door and open up my mind...
پ.ن.ها:
- زنده باد چستر
- یادم نمی آید آخرین باری را که در وبلاگی فقط لیریکس نوشتم اما یادم هست آخرین باری که خودم خواندمش به نظرم مسخره آمد. مهم نیست. خوب یاد گرفتیم که همه چیز هزینه دارد. التیام التهاب این ذهن گداخنه ی مغشوش هم که مفت و مجانی نمی شود.
- نمی دانم بابت وجود هوی متال باید شاکر بود یا از این حال و روزی که این همه دود و هدبنگ می طلبد شاکی. بدتر آن که نمی دانم اصلاً این شکر و شکایت چقدر معنا می دهد دیگر. نمی دانم اگر خدایی هست چقدر همان خدایی است که می شناختم و رفاقتی کنار می آمدیم با هم - اغلب.
- پای بست را زده اند بی پدر ها.
- اساساً ترجیح می دهم که وقتی در شرایط بحران قرار گرفتم حداکثر تعداد فاجعه ای را که می توانم، بپذیرم. این است که به یک اشاره دوباره با کله می پرم میان گرداب متسلسل بودن یا نبودن این چند وقتمان. می دانی؟
- در همین راستا اولاً از سایر دوستان و نزدیکان گرامی هم دعوت می شود که چنانچه بنا دارند با اینجانب وارد مشاجره، درگیری و برخورد از هر نوع شوند هر چه سریع تر اقدام فرمایند و ثانیاً به ایشان هشدار می دهیم که آماده ی اقدامات پیش گامانه ی بنده هم باشند.
- آیا کسی نیست new devide را به من برساند؟
متن پس پی نوشت:
همه با هم یک هو یاد خدا افتاده ایم. راستش این رفتار آدم ها بیشتر از همه ی آن چه به پای کم کاری خدا می گذاریم به همم می ریزد. گر چه در این مدت انصافاً علاوه بر ملاحضات روابط انسانی، عمق فجایع در جریانی که به نظر می رسید نیاز به مداخله ی مستقیم از بالا دارد هم در جلوگیری از فحش باران شدن دوستانی که -بی انصافانه- به خدا غر می زدند مؤثر بود. خودم هم گاهی -بی انصافانه- غر زدم سرش حتی و می دانستم اگر بنا باشد کاری بشود خودمان باید بکنیم و اگر وضع گهی داریم مسئولش خودمانیم. اما اینجا می خواهم رسماً اعلام موضع کنم:
به شخصه واقعاً در این جریانات انتظار هیچ حرکت محیرالعقولی از جانب باری تعالی نداشتم و روند وقایع را منهای شدت مبهوت کننده و غیرمنتظره ی بی شرفی و کثافت کاری طبیعی می دانم. مسأله این جاست که همیشه خدا برای من مخاطبی بود برای همه ی آن چه که هیچ وقت با هیچ کس نتوانستم بگویم. مخاطبی که می دانست "خودت می دونی دیگه" هایم را. جایگزینی برای تمام مخاطب هایی که خوسته ام و نداشته ام. این چند وقته اما نه که نبود، بود، همچنان همان گونه حسش می کردم که بود، اما تازه - این روز ها که اس ام اس قطع بود- فهمیدم انگار که گویی راه ارتباطمان 2 تا سیم کارت پیام رسان ایرانسل بوده فقط در تمام این مدت. از او دلگیرم همان قدر که از مخابرات؛ کمی کمتر. مخابرات را تصمیم گرفته ام تحریم کنم، او را نمی دانم.
توضیح:
این وبلاگ - عطف به این که 360 نعمت را بر کاربران تمام کرده و گند آخر را هم زد و مضاف بر آن دیگر نه دوستش می دارم و نه در آن راحتم و ورای این دو، با توجه به این واقعیت که پیج حاضر کلاً مخاطب ندارد که تأثیری در احوالات کسی جز خودم داشته باشد- به طور کامل دچار تغییر کاربری شده است؛ دست کم فعلاً که این طور به نظر می رسد.
توضیح پایانی:
علت بروز این پست به چنین شکل مفتضحانه ای در زمان ارسال آن و ایضاً در خط تیره ی دوم پی نوشت ها قابل ردیابی است.
والسلام.

سه‌شنبه، تیر ۹

بیانیه ی شماره ی یک

سام د علیکم
زیاد وقتتونو نمی گیرم. صرفاً مزاحم شدم که عرض کنم خدمتتون دیروز پریروز بود که مامان بزرگمم بالاخره گف که "خدا ام انگار با ما نیس"؛ محض اطلاع. خواستم بدونین این خیلی واسم مهم بود اگه واسه شما نیس. بعید می دونم بتونین کمرنگ تر از این بشین و تو زندگی آدما دووم بیارین.
از ما گفتن بود.
ارادتمند سابق
بلاتکلیف فعلی
هانس

باز ما ماندیم و شهر بی تپش

آب ها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خون ها شسته اند
جای خشم و رنج و عصیان بوته ها
پشکبن های پلیدی رسته اند

کاشکی اسکندری پیدا شود

دوشنبه، تیر ۸

کلاً

و آدما کلاً دو دسته ان.

Break

متوجه شدم که به طور ناخودآگاه فکر می کردم که وقتی دستمو به صورتم می کشم محتویات و به طور کل خواص فیزیکیش به صورتم منتقل می شه و اصلاً انتظار عکسش رو نداشتم. این رو زمانی فهمیدم که بعد خشک کردم دستم با این خشک کن اتوماتیکا،سعی کردم صورتمو با دست کشیدن خشک کنم.
ضمناً من توی همون دسشویی برای اولین بار در زندگیم با یکی از این آبریزگاه سرپاییا که تو فیلم خارجیا هس آشنا شدم و مقادیر زیادی باهاش بازی کردم.
در مجموع می شه گفت یکی از مکاشفه آمیز ترین توالتایی بود که تا به حال تجربه کردم.

مصطفی

مذهب شوخی سنگینی بود؛ و من یک عمر مذهبی بودم، بی آن که خدایی داشته
باشم.

سهراب سپهری

بدون شرح

ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنان رسیدند

چهارشنبه، تیر ۳

اغتشاشات

و ما امروز متوجه شدیم که بستن مچ بند سبز یا مشکی و ایضاً پوشیدن پیراهنی به این رنگ ها در سطح شهر تهران غیر قانونی، موجب بازداشت موقت، بازرسی، بازجویی، تهدید، تعهد، تشکیل پرونده و در مواردی، بسته به شرایط روحی و جسمی دوستان ارسال به اوین می باشد.
در توجیه موارد فوق ذکر شده که:
- تو که سبز می پوشی بقیه ام سبز می پوشن.
- ما 20 روزه به خاطر این رنگ سبز خواب و آسایش نداریم.
- کلی از برادرای بسیجی ما رو این روزا تو خیابون کشتن، خوبه ما هم سیاه ببندیم؟
- من اول که دیدمت فک کردم مث داداشمی اما کارت دانشجویی تو که بررسی کردم فهمیدم قد گنجشک هم نمی فهمی. البته تقصیری نداری همه ی دانشجو ها همینن. این جمعی هم که می بینی فک نکن بی سوادیما، همه مون دانشگاه رفتیم یه زمانی.
- ببین الآن منافقا فعالن؛ ما همه رو می گیریم که ببینیم کیا منافقن. بعداً که می زنیمشون می گن منافق بودن.

نکته ی جالب توجه اینجاست که اکثریت قریب به اتفاق برادران بسیجی، سپاهی، یگان ویژه و گارد طبق اظهاراتی که اول صحبت هاشون دارن خودشون به موسوی رأی دادن، اما خب احمدی نژاد رأی آورده دیگه. و معتقدند حالا هرکی رئیس جمهور بشه، چه فرقی می کنه به حال ما.

جمعه، خرداد ۲۹

افتضاحات

به یادآوری دو تا از پست های قبلی بسنده می کنم:
1. هیچ وضعیتی بدترین وضعیت ممکن نیست، همیشه شرایط بدتری هم می تونه پیش بیاد.
2. ما به خرداد پر از فاجعه عادت داریم.

پ.ن. دلایل کافی وجود داره که جرج ارول در ایران زندگی می کرده و به نوعی به ماشین زمان هم دسترسی داشته.
پ.ن.2. و خداوند به هرکس اراده کند برتری و ولایت و عزت و قدرت و این حرفا می بخشد. به هر کس که اراده کند نه هرکس حقش باشه؛ دقت کن. همین ظرائفه که قرآن رو بزرگترین معجزه ی پیامبر می کنه.
پ.ن.3. گاهی به آسمان نگاه کن؛ مخصوصاً شبا که الله اکبر می گی. و ببین چی می بینی...
پ.ن.4. آه
پ.ن.5. باور کن قرار بود به همون یادآوریا بسنده کنم اما این جوری شد دیگه. هر کس اعتراضی داره از مجاری قانونی پیگیری کنه.

یکشنبه، خرداد ۲۴

انتحارات

برادران زحمت کش نیروی انتظامی، یگان مقتدر ویژه، بسیجی های فداکار و مزدوران و لباس شخصی های عزیز
سلام علیکم
ضمن تشکر و قدردانی از اقدامات عاجل و کوبنده ی شما در نابودی و ریشه کنی انسان نماهای دروغ گویی که طبق نقشه ی دشمن ادعای رأی به میرحسین موسوی را - که کذب محض است - مطرح می کنند، جسارتاً به اطلاع می رسانم که اوضاع و احوال ما و کشور نیازی به گاز اشک آور ندارد. در سال اصلاح الگوی مصرف به جای این مواد پرمصرف و گران قیمت از باتوم بیشتری استفاده کنید.

پ.ن. خدایا ما چه کردیم که این عاقبتمون شد؟

یکشنبه، خرداد ۱۷

انتخابات

بدبخت ملتی که بهترین آهنگ انتخاباتی صدا و سیماش موسیقی دزدان دریای کارائیبه.

شنبه، خرداد ۹

انتخابات

بی اندازه سخته مباحثه ی سیاسی با آدمی که گرچه هنوز تفاوت campaign و camping رو نمی دونه (و مدام تو صحبتاش از حقوق زنان و "کمپینگ یه میلیون امضا" حرف می زنه)، خودشو صاحب فضل و بینش بالای سیاسی تصور می کنه.

من "زر نزن بابا، فقط میرحسین" رو بهترین استدلال در چنین مواردی یافتم.

یکشنبه، خرداد ۳

Bearthday

ما به خرداد پر از فاجعه عادت داریم.

جمعه، اردیبهشت ۲۵

پژواک

جاده کجاست؟
...کجاست؟
...کجاست؟
....جاست؟
....جاست؟
......آست؟ *

-----------------------------------------------
غم دل با تو گویم غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
...ـاری نیست؟
...آری نیست؟
...آری نیست؟ **

==================================
* باب اسفنجی
** مهدی اخوان ثالث

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰

آیا

گسترش روزافزون احساس بی تفاوتی نسبت به اطراف و اطرافیان، آدم ها و اتفاقات، دنیا و ما فیها و ... نشانه ی چیست آیا؟
این یعنی خوب یا یعنی بد؟

شنبه، اردیبهشت ۱۹

Empty

.As Life
پ.ن. زندگی خالی نیست؟ گه خوردی.

جمعه، اردیبهشت ۱۱

سوپر استار

رهای من کجاست؟

زمستان

جنگل در آستانه ی بی مهری خزان
من در کنار دره ی مرگ ایستاده ام
و
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
و
خنده اش خونی ست اشک آمیز
و
غیره

Eutopiown II

به نظر می رسد که اجتماع وقت، حوصله و انرژی در یک لحظه و در وجود کسانی که دوستشان داری چیزی شبیه به بازده صد در صدی ماشین کارنو باشد؛ ایده آل و غیر ممکن.
دنیای ایده آل؟ هه.

Eutopiown

زندگی مملو از آدم هایی ست که برایشان مهمی و برایت مهم نیستند؛
یا برایت مهم اند و برایشان اهمیتی نداری.
در یک دنیای ایده آل...

دوشنبه، اردیبهشت ۷

موشولینا

روند رو به رشد پیچیدگی های رپ فارسی - مخصوصاً محصولات "پروداکشن ساسی" و "لایو رکوردز" - وقتی مشخص می شه که تو یه روز مجبورم مفهوم موشولینا رو واسه سه نفر -اونم از قشر فرهیخته دانشجویان- توضیح بدم.

پ.ن. موشولینا با تمام نقاط قوت بارزی که داره باعث شد یه بار دیگه یاد ضعف پایان بندی بنیادی هنرمندای ایرانی بیفتم.

دینگ دینگ دینگ

1. آدما بالا سرشونو نگا نمی کنن، مگه وقتی که بلایی ازش بباره.

2. - چرا این همه اصرار داری با خدا حرف بزنی؟
- یه چیزی رو اعتراف کنم خانم وان دان؟ من اگه می شد همین حالا با خود هیتلر حرف بزنم این کارو می کردم. خدا یا هیتلر برای من فرقی نمی کنه. فقط دلم می خواد یکی شون جواب من رو بده.
- چه جوابی؟
- این که دو تایی شون دارن چه بلایی سر من میارن خانم وان دان.

3. اشمئزاز - انزجار - انفجار - انفعال. و بالعکس.

4.- خدا کی حرف می زنه خانم وان دان؟ این حرف های من صدای خدا نیست، فقط صدای خودمه.
- این خداست که همیشه حرف می زنه. گاهی با صدای خودش، گاهی با صدای ما. به خداوند ایمان داشته باش.
- من به همه چی ایمان دارم؛ به همه چی. حتی به این رادیو که هر شب می گه ما عاقبت زنده می مونیم، عاقبت از اینجا بیرون می آیم، عاقبت به روزی می رسیم که دیگه از هیچی نترسیم. اما من هر شب دلم می خواد به اون رادیو بگم که می ترسم؛ خیلی هم می ترسم. می خوام بهش بگم حالا هیجده سالمه و هیچ چی از زندگی نمی دونم؛ هیچ چی. شما می دونین هیچ چی یعنی چی خانم وان دان؟

5. خدایا

یکشنبه، اردیبهشت ۶

اخوان

هیچیم؛
هیچیم و چیزی کم.

بُردِرز

آن ها که قحبه را قهوه تلفظ می کنند حرمت هیچ یک را نگاه نمی دارند. و قص علی هذا.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱

استجابت

قطعاً رحیم است و حکیم خدایی که اجابت نمی کند این همه فریاد "عجل لولیک الفرج"ی را که سرویس خواهد کرد دهان از نیم بیشتر در دهندگانش اگر محقق شود.

دوشنبه، فروردین ۳۱

Immunology

از بیماری ای که grave disease نام دارد چه انتتظاری می توان داشت؟ از بیمار مبتلا به این بیماری چطور؟

شنبه، فروردین ۲۹

تبلیغات

بشتابید! بشتابید!
نمایش جذاب و هیجان انگیز دیوار مرگ
توسط نوجوان ناکام ایرانی

دوشنبه، فروردین ۲۴

طلیعه ی نور

... نصیحت من به شما جوونا اینه که به این نکات ظریف خلقت توجه داشته باشین. ببینین، "ان" و "انسان" اولشون عین همه، جفتشون یه جور شروع می شن، منتها تفاوت اینجاست که ان همونی که بوده می مونه و همونجا و همون طوری تموم میشه ولی انسان میره جلو تا کامل شه، تا بشه اون چیزی که باس می شده. بی حساب کتاب نیست این ریزه کاریای کائنات. حواستون باشه همینجوری ان نمونین...
برگرفته از مجلس وعظ حاج شیخ سید آقا خان دوشابی

جمعه، فروردین ۲۱

جنریشنز گپ

بچه ها نود سالشونم که بشه واسه پدر مادرشون بچه ن.
اما واسه خودشون بزرگ می شن.

فک کردم خوبه یه بارم که شده یه نگاه جامع تری به قضیه بشه.

سه‌شنبه، فروردین ۱۸

Idiown

خر که از پل گذشت، چه یک وجب چه صد وجب.

جمعه، فروردین ۱۴

تفاهم II

هر رابطه ی ناموفق متشکل است از یک طرف احساس گرا و یک یا لااقل یک طرف واقع بین.

سه‌شنبه، فروردین ۱۱

مکافات عمل

بچه که بودم بابام در حالی که به پشت خوابیده بود منو رو دستاش می گرفت بالا، بعد پاهاشو جمع می کرد و رو پشتش تاب می خورد و خب ناچار منم باهاش تاب می خوردم و در حین این حرکت عبارت "قورباغه آقا جانفیلیسکی" رو به طور مداوم و مستمر با ریتم ششو هشت واسم می خون و تکرار می کرد.
واقعاً انتظار دارین بچه چی از آب در بیاد؟

پ.ن.1. تمام توصیفات کاملاً واقعی و مستنده.
پ.ن.2. من تحقیق کردم،اون عبارات یکی از معدود عباراتیه که مطلقاً هیچ معنایی نداره.
پ.ن.3. صرفاً برای رفع ابهام از وضعیت روحی پدرم عرض می کنم که وقتی من به دنیا اومدم ایشون 22سالشون بود، یه سری واکنش ها طبیعیه به هر حال.

شنبه، فروردین ۸

خوزستان

مسافرت های نوروزی خانوادگی، تبلور دردناک حقیقت تلخ "اکثریت احمق، اقلیت بی عرضه".

نوروز

رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی کشور ضمن اعلام کاهش میزان تصادفات جاده ای ابراز امیدواری کرد که روزی برسد که "نسبت به سال گذشته اصلاً تصادف نداشته باشیم".
در پی این بیانات فلاسفه،ریاضی دانان و جمعی از دانشمندان علم فیزیک به وسطه ی آنچه "ایجاد نسبیت در مفاهیم مطلق" می نامیدند برای نامبرده تقاضای جایزه نوبل کردند.

لیلا

نامه بر آب، نامه بر باد، نامه های بی سواد...

وحدت کلمه

ای منافق ای مظهر شرف

منطق

"عجب تیکه هایی ان عروساشون.حیف که شوهر دارن."

سه‌شنبه، اسفند ۲۷

Clothophobia

لبااس فروشی ها وحشتناک اند؛ فروشنده ها ترسناک؛ مانکن ها رعب انگیز.
حوّل حالنا، جون مادرت.
پ.ن.1. رسماً بعد از نیم ساعت فقط قدم زدن تو پاساژ پلاسکو احساس سردرد شدید عصبی کردم.
پ.ن.2. گاهی پیدا کردن یه جین ساده ی راسته می تونه به اندازه ی پیدا کردن اکسیر جوانی یا شیوه ی تبدیل مس به طلا یا رسیدن به جزیره ی گنج وقت و انرژی از آدم بگیره. آخر الزمان که می گن همین نیست؟
پ.ن.3. به این نتیجه رسیدم که جامعه ی واقعاً نجیب و پایبندی داریم که با "این" وضع عرضه ی پوشاک وضعیت پوششش فقط "این" قدر به گه کشیده شده.

یکشنبه، اسفند ۲۵

آلرژی

یعنی واقعاً نمی تونین راه مؤدبانه تر و متمدنانه تری واسه تولید مثل پیدا کنین که ملت رو آزار نده؟ حتماً باید این همه گرده رو ول کنین تو چش و چار و مجاری تنفسی و غیره ی مردم؟ واقعاً می خوام بدونم چه حسی بهتون دست می داد اگه مام با اسپرمامون همین کارو می کردیم.

جمعه، اسفند ۲۳

خنده بر هر درد بی درمان ...

به واقع غیرقابل بیانه شدت نفرتم نسبت به این همه احمقی که فک می کنن به هرچیزی که نمی تونن بفهمن باید بخندن.
اینجاست که مشخص می شه زبان چه محدودیت های اساسی ای داره.

That's The Question

احمق های بامرام یا نامردهای با شعور؟
این گستره از دوستان با وجود اینکه به صورت تئوری طیف در نظر گرفته می شه در عمل ثابت شده که به تقریب خوبی کاملاً کوانتومیه.

یکشنبه، اسفند ۱۸

راهنما

اگه تحت هر شرایطی دسمال کاغذی لازم شدین و دم دستتون نبود - برادرانه و از رو تجربه می گم - ورق پاپکو رو "آخرین" آلترناتیو در نظر بگیرین، و این یعنی حتی بعد از کاغذ سمباده.
نمی دونین با دماغ من چه کرد، چه برسه به موارد خاص تر.

انا مع الحق و الحق معنا

وی خطاب به مقامات غربی اعلام کرد ایران تنها در صورتی حاضر به نشستن پای میز مذاکره با امریکا خواهد بود که گفتگوها بدون پیش شرط، با رعایت احترام و اصول اخلاقی و پس از تغییر کلی و اساسی سیاست های طرف مستکبر و جهانخوار صورت گیرد.

گروه آموزشی گوچی (گاج-قلمچی)

کتاب، نویسنده و خواننده ای را که در 288 صفحه صرفاً به شرح وقایع یک روز پرداخته و از مطالعه ی آن به شدت محظوظ گشته اند به ترتیب چه می نامند؟
الف) مزخرف - دیوانه - علاف
ب) سرکاری - اسکل - الاف
ج) شاهکار - نابغه - الاف
د) ابله - داستایوسکی - علاف

جواب: گزینه ی د.
نکته ی تستی: گزینه ی ج با وجود قرابت پاسخ با جواب صحیح به دلیل اشتباه املایی در مورد آخر حذف می گردد.

دوشنبه، اسفند ۱۲

خانوادگی

بی شوخی، بدون اتکا به اعتماد به نفس ذاتی ام و با علم به این که اصولاً آدم خیال بافی نیستم، به نظر می رسه خدا داره منت کشی می کنه، فقط نمی خواد مستقیم بگه.
می پذیریم، این چیزا نمک زندگیه.

پنجشنبه، بهمن ۲۴

انکفالین

داشتم فکر می کردم که شش روز بیشتر نچشیدی بیست ساله بودن را؛
دیدم تا همیشه بیست ساله می مانی.

ظاهراً زمان به شکل قابل توجهی کش می آید،
چند متر پایینتر از سطح زمین.
...شاید هم تأثیر سنگ هاست.

چهارشنبه، بهمن ۲۳

قوانین

انسان زندگی می کند.
... و هر عملی را عکس العملی است؛ مساوی با آن و خلاف جهت آن.

گرچه ممکن است در ابتدا عادلانه به نظر برسد اما به لطف پاسکال و با توجه به تفاوت فاحش سطح مقطع ورود نیرو در انسان و زندگی این تصور به وضوح مردود است.

یکشنبه، بهمن ۲۰

ناصر فیض

زندگی یک مسیر طولانی ست
در حقیقت شبیه سوسیس است

یکشنبه، بهمن ۱۳

تفاهم

نمی فهمید چه می گویم.
نمی فهمیدم چه می گفت.
مصاحبت لذت بخشی بود.

شنبه، بهمن ۵

The Roots

شده ام بت پرست تو / قسم به چشمون مست تو
به لطف یزدان و بچه ها / پرسپولیس قهرمان میشه
پرسپولیس قهرمان میشه
لالالای لای لالای لالای...

چهارشنبه، بهمن ۲

Tiny Difference

Having to get over things you can't get over might be theoretically "imposible",
but practically it's just "torture".

سه‌شنبه، بهمن ۱

Clownasphemy

آیا بیان این تفکر که به نظر می رسد خداوند هم دراین چند وقته همپای بندگانش به اسهال دچار شده کفر محسوب می گردد؟ اگر بلی لطفاً از خواندن خط ذیل خودداری فرمایید.

به نظر می رسد خداوند هم در این چند وقته همپای بندگانش به اسهال دچار شده.

شنبه، دی ۲۸

دل هر ذره را که بشکافی...

تا همین دیروز فک می کردم اینکه درحین دفع یه چیز خوشمزه بخوری باحال ترین حسیه که نوع بشر می تونه تجربه کنه.
تازه امروز که برای اولین بارهمزمان از بالا و پایین گاز دفع کردم فهمیدم زندگی پیچیده تر از این حرفاس. خیلی جالب بود. یه پ.چی عمیقی حس کردم. انگار یه جایی طرفای معده م خلأ ایجاد شد. به همتون توصیه می کنم امتحان کنین.

چهارشنبه، دی ۲۵

Rhino

و ما شاهد یک اجرای معمولی توسط گروه و یک اجرای تکان دهنده توسط تماشاچیان از کرگدن یونسکو بودیم.

جمعه، دی ۲۰

Jorge Luis Borges

مرگ زندگی ایست که زیسته شده و زندگی مرگی است که فرا می رسد.

سه‌شنبه، دی ۱۷

جادوی مرگ

68 تا کامنت واسه ش گذاشته بودن...
...دو روز بعد از مرگش
این دنیای مزخرف لجن که می گن همینه دیگه آره؟

دوشنبه، دی ۱۶

مرگ

می دونی، وقتی گفتم بکش سیفونو منظورم دقیقاً این نبود.
تو هم با من نبودی یار.

یکشنبه، دی ۱۵

Picclownso

پس آیا به راستی هنر مدرن همان "لباس جدید امپراطور" عصر ما نیست؟
به افتخار هانسل و گرتل

جمعه، دی ۱۳

محرم

تو کوچه مون تکیه زده ن. چادرش فقط یه متر از یکی از دیوارا فاصله داره. این یعنی نه تنها کوچه، که در پارکینگ یکی از آپارتمانا هم مسدوده، عابرین بالای 100 کیلو هم با زحمت رد می شن.
ما مخلص امام حسین هم هستیم اما متأسفانه اکثر عزاداراش یا احمقن یا دخترباز یا هردو.