شنبه، آذر ۲۷

رد چرخ وانت، جای سم اسب

عاشورا آب نبود، خون که فراوان بود. مشکل از آن هاست که ننوشیدند وگرنه ببین گونه های گلگون خون آشامان همیشه تا امروز را.

شنبه، آذر ۲۰

عمق گمشده

نه از آلودگی هواست،
نه از فتوحات سیگار در نبرد با ریه؛
تو که نیستی
نفس کم می آورم.



یکشنبه، آذر ۱۴

به حافظ که نمی دانست های لایت یعنی چه

غمناک هم نباشد، عجیب نیست؟
مویش را سیاه نمی خواهد،
روزم را چرا.

سه‌شنبه، آذر ۹

چون دو دریچه

هم او تنهاست، هم من
نشسته ایم رو به روی هم
حرفی نیست، 
نگاه چرا
من او به نگاه می کنم، او به من
نه او به سمتم می آید، نه من به او نزدیک می شوم
می رویم
هر دو تنها می رویم
هر دو تنها می مانیم
من و شب.

پ.ن. چرا از هرچی می نویسم بدم میاد؟

چهارشنبه، آبان ۲۶

گوسفندتان مبارک

کدام خدا؟ کدام آسمان؟ کدام گوسپند؟ ما که هرچه نگاه می کنیم چیزی اگر می بارد چاقوی برّاست.

یکشنبه، آبان ۱۶

جیب ها را باید شست

جیب ها
نه پاکت های سیگار را خوب مخفی می کنند
نه تنهایی دست هایی را
که از بغض می لرزند
نه از سرما.

سه‌شنبه، آبان ۴

در باب "گیومه"ء

تو
   با تمام سختی
                روزی
عشق من بودی.
حالا
    هنوز
        "عشق" من هستی
                  اما
                     عشق "من" نیستی
دنیا
    با تمام سختی
                روزی
                    جای بهتری برای زیستن بود
وقتی گیومه نداشت.


پ.ن. این شعر سپید نیست، یبوست مغز است. من هنوز هم از شعر سپید متنفرم.

شنبه، مهر ۲۴

چهارشنبه، مهر ۲۱

گولمان زدند

پس چرا هیچ کس قبل از این که شروع کنیم نپرسید که ما کرم های بی چنگ و دندان پیله های به این کلفتی را با کجایمان قرار است بدریم آخر؟

یکشنبه، مهر ۱۸

::::

بیضه ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار از شوکران لبریز شد*


* محصول مشترک من و حسین منزوی. در واقع فقط بیضه ش از من بود.

:::.

مثل گاوی در یک میدان خالی بزرگ، که نزدیک ترین نزدیکش گاوباز است. بقیه، از روی سکوها نگاه می کنند فقط.
بیا ماتادور. من و توییم. بگذار یک بار دیگر به سوی آغوشت بدوم.

دوشنبه، مهر ۱۲

دل شنیدن داری؟

شاید "شاید" شرحم دهد.
سیگار می کشم شاید که بمیرم. انتظار می کشم شاید که بیایی. جان می کنم شاید که بخوابم. می خندم شاید که پشت دیواری باشی باز و باز ندانم. شاید نداند کسی این خنده ها دیگر آن خنده ها نیست. شاید روزی دیگر دلتنگ آن چه بوده ام نباشم. شاید تن دهم روزی. راستی، تن دادن راحت تر است یا جان دادن؟  "مرگ سخن دیگری ست؛ مرگ سخن ساده ای ست". شاید قطعیت مرگ لازم است میان این همه احتمال. 
شاید روزی کسی پیدا شد و زبانی یافت برای این که منم. شاید روزی کسی توانست بنویسد این ها را. من نمی توانم اما؛ من نتوانستم. شاید مرده باشم که بگویی بنویس وننویسم، نتوانم. 
شاید کسی جایی اشتباه نوشت داستان ما را. شاید جایی میانه ی داستان راوی تب کرد. شاید هذیان بود پایانش. شاید باید پاک می شد و از اول می نوشت. شاید زندگی ویراستار کم دارد. شاید فراموشم کنی یک روز. شاید بخندی و ندانم که دروغ است. شاید روزی از کنار غریبه ای بگذری و باز -هنوز- عطرت دیوانه اش کند. شاید این یک عاشقانه ی آرام نبود. شاید اشک صفحه کلید را خراب نکند.

پ.ن. بفرما :)
پ.پ.ن. چله ی پست قبلی شد این پست. هه.

چهارشنبه، شهریور ۳

بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود

اینجانب، ک، فرزند ک، بدین وسیله رسماً اعلام می کنم که دیگر هیچ حرفی برای گفتن، هیچ حرف گفتنی ندارم.
تمام.

پ.ن. مثل تاب بی تابی، مثل رنگ بی رنگی.

جمعه، مرداد ۲۹

The Missing Quote

Hope is a lie essentially told and inevitably revealed.
    potentially Nietzsche!

Deceivism

بدبین ها خودشان را گول می زنند. خوش بین ها بقیه را.

دوشنبه، مرداد ۲۵

If Clawse

1. اگر + فعل مضــارع اخبـاری= جمله ی شرطی امیدوار یا ابتدایی
2. اگر + فعل ماضی استمراری = جمله ی شرطی حسرت بار یا ثانویه
3. اگر + فـــعل مـاضــی بــعــید = جمله ی شرطی نمودار* یا نهایی

* رک. نمود+آر؛ نموده شده.

چهارشنبه، مرداد ۱۳

این پست چندش ناک است

عود می کنه گاهی به هر حال. هنوز هیچ درمان قطعی ای واسه بی مزه بازی پیدا نشده.

اول : این

و بعد حرکت خز مربوطه:

قسم به شوری اشکم که در دهان خودم / به گله ام که رمیده است از شبان خودم
قسم به لیلی و فرهاد، آدم و حوا / و عشق های مشابه و در زمان خودم
به 7 سال و 3 ماه و 2 روز خاطره ام / که عشق پاره تان می کند، به جان خودم

پ.ن. یه چیزی -که فک کنم بدونم چیه- هست که آگاهانه هلم می ده به سمت نوشتن و پابلیش کردن همچین چیز مسخره ای که...به هر حال...هیچی. خلاصه که خودم می دونم اما...هیچی. ایشالا که می شه.

شنبه، مرداد ۹

To Believe or Not to Believe

When is it enough? How can you know when exactly you have done all you can? At what point are you supposed to let it go? How long before you give up unregretfully?

Amazing how the questions above are usually answered quite simply in cases when it's not yours you're talking about.

جمعه، مرداد ۸

نیمه ی دوم

آقای من! مولای من! چشم به راهم که روزی بیایی و بانگ بر آوری "بازینگا" که ایمان بیاورم.

یکشنبه، مرداد ۳

جونم واسه تون بگه

روزی روزگاری مردی بود که حقیقت را گفت؛ اما باور نکرد.

جمعه، مرداد ۱

از منظر فیزیک

اگه با من موافق باشی که من با این قد و قواره سطحم از یه میانگین معقول و طبیعی بیشتره به این نتیجه می رسیم که نیروی وارده زیادی بیش از حد استاندارد بوده وگرنه فشار که فاکتور دیگه ای نداره، داره؟

پنجشنبه، تیر ۳۱

بسم الله الرحمن رحیم

به نام باز پس گیرنده ی بی مروت نامهربان.
solitudetheory.blog.com

چهارشنبه، تیر ۳۰

قانون شماره ی 5 وبلاگ نویسی

بغض های شما جوری گلویتان را می گیرد که از گلو می زند به دستتان و نمی گذارد بنویسید.

1 2 3 4

پ.ن. 2سال گذشت از عمر این وبلاگی که زیاد دوستش داشتم  و حس می کنم دیگر چیزی ندارم که بنویسم درش. خودم چیزی نیستم اصلاً دیگر.
خدا را چه دیدی؟ شاید مرثیه ای هم برایش نوشتم. مرثیه زیاد هست در سرم.

پ.پ.ن. ببخش رفیق. هیچ گاه ندانستم چه باید گفت.

یکشنبه، تیر ۲۰

Konfession Eines Clowns

دلقک ها موجودات بزرگی هستند. دلقک ها می خندند، می خندانند، یک لبخند -با رنگ هم که شده- کنار لبشان هست همیشه و تمام نمی شوند. حماسه ی بی خود نمی خواهم خلق کنم، اکثر اوقات زندگی خوبی هم دارند؛ و البته "خوب" هم که می دانید، نسبی است، برای زندگی یعنی یک جوری که بشود بد نگذرد، بدون غم و غصه ی ماژور بگذرد، زور آدمیزاد به ش برسد. اما زندگی است دیگر، یک روز که خوب باشد و سه روز معمولی، حتماً دو روز بد است و یک روز فاجعه. و دلقک ها این روزهاست که مهمند. این روزهاست که می خندند و خندیدنشان بزرگ است. که اگر بخندند دلقک اند. که اگر دلقک باشند می خندند. این ها را زیاد شنیده اید و خوانده اید ها، اما -باور کنید- جدی تر و سخت تر و نایاب تر از آن است که فکرش را می کنید. گاهی که جاده می پیچد و شما نمی پیچید، نمی افتید، اما از لبه ی جاده آویزان می مانید؛ می مانید، اما خنده هاتان پرت می شود ته دره و خالی می ماند صورت تان، مگر این که ریشه اش قرص باشد و عمیق. دلقک ها خنده هاشان محکم است. و فرق دلقک ها و لوده ها هم اینجاست. که دلقک ها موجودات بزرگی هستند. و من -شاهدم پست های همین وبلاگ- اعتراف می کنم که دلقک نبوده ام، گرچه خلاف این گمانم بود.

پ.ن. نمی دانم چرا.

شنبه، تیر ۱۹

از جاسوس های کا.گ.ب به عوامل سیا

جناب آقای معترض خارجی منتقد معترضان داخلی!
سلام.
خوبی؟
خواستم عرض کنم خدمتتان که آقا راستش را بخواهید ماها همگی بدیم، از سر تا تهمان، سرانمان از همه بدتر. ترسوییم بد فرم، زیر فشار زرتی کم می آوریم، بعضی هامان می میریم حتی! اعتقادات و باورها و خواستها و این هامان همگی ایراد اساسی دارد. تازه، سوابقمان هم افتضاح است. همه مان قبلاًها یا فالانژ بوده ایم یا فاشیست. ج.مهوری اسلا.می را هم از اول خودمان علم کرده ایم. اصلاً ما همان سه پایه هایی بودیم که از زیر پای مج.اهدین در می رفتیم تا اعدام شوند. همین الآنش هم بدمان می آید از کسی که هموطنش را فدا می کند که وطنش آن شکلی شود که می خواهد. پیش خودمان بماند، باورت نمی شود ولی ما حتی بینمان مسلمان معتقد هم داریم. ما هی بیانیه ی الکی بی فایده می دهیم، موضع منفعلانه می گیریم و وقتی از 10 نفر 5 نفرمان را بازداشت کردند و یکی هم همان جا کشته شد به این نتیجه می رسیم که آن 4 نفر باقی مانده هم کف خیابان به جایی نمی رسند و بهتر است سیبل پینت بال نکنند خودشان را بی خود. به هر حال با این عقبه و این سطح شعور و شجاعت و توان تحلیلی همین ها بر می آید از ما.
حالا نمی خواهم مثل اح.مدی نژ.اد با انتقاد از زیر انتقاد در بروم که شما که آن طرفی و چکمه ی کسی روی گلویت نیست و باتومش بالای سرت و بطری نوشابه اش پشتت و خوب و درست فکر می کنی و از زاویه ی دیدی بالاتر خطاهای همه را می بینی چه می کنی و چه کرده ای ها! اما دوست دارم بدانم چرا نمی گویی چه کنیم. چرا نمی کنی خودت آن کار را؟ چرا توضیح نمی دهی به غیر از کوبیدن خودی ها و تمرین پذیرش انتقادات شما چه چیزهای دیگری لازم و درست است؟ چرا نمی گویی فایده ی پیشی گرفتن از کی.هان چیست؟ فایده ی این که تنها عملمان عکس العمل های غر آلود و طعنه آمیز به علمدارانمان باشد چیست؟ هان؟
قربان تو.
یک سبزالهی کوچک مغز داخل نشین

پ.ن. سلام به شادی صدر هم برسانید لطفاً.

سه‌شنبه، تیر ۱۵

قانون شماره ی 4 وبلاگ نویسی

شما آنقدر خوب ادای خوب بودن را در می آورید که لازم می بینید مرتباً در وبلاگتان تصریح کنید که خوب نیستید واقعاً و این ها همه اش فیلم است و هیچ کس نمی فهمد و ای بابا.
1 2 3

آموزگار زندگی

تا این جای درس فهمیدیم که بدون او نمی میرید؛ فقط شبیه مرده ها می شوید.

پ.ن.یک روز بس می کنم بالاخره. می بینی.

یکشنبه، تیر ۱۳

بی تو زمونه نامهربونه

از مراحل فارق شدن (با همین املا) یکی هم بغض کردن و خیره شدن و گریستن است با اقسام موسیقی چرند؛ از اندی به پایین.
این مرحله علاوه بر فشارهای روحی معمول، از لحاظ فرهنگی نیز موجب اعمال درد شایان ذکری می گردد.

شنبه، تیر ۱۲

واجد الوجوب

ظاهراً خداوند (ع) هم برای اثبات خویش از شیوه های مشابه ج.ا. بهره می گیرد.

پ.ن. ناشناس محترم، سعید عزیز، همینه که هست؛ من همون چیزایی رو می نویسم که بهشون فک می کنم. علامت بزرگتر، دو نقطه، پی.

جمعه، تیر ۱۱

Undefinituability

زندگی احتمالی تر از آن است که بتوان تصمیم قاطعانه ای گرفت.

پ.ن. حالا بیاین هر کدوم از ظن خود بشین یار من ببینم.

سه‌شنبه، تیر ۸

دوشنبه، خرداد ۳۱

یکشنبه، خرداد ۳۰

کپی برابر کشک

ای تمامی کسانی که عطر خاک باران خورده سرمستتان می کند!
آیا می دانید شلنگ گرفتن توی کوچه هم موجب تولید همین بو می شود؟

پ.ن. مشق شب:
با نگاه به زندگی خود سه نمونه ی مشابه برای مثال بالا ذکر کنید.

شنبه، خرداد ۲۹

دلقک

ماییم که می نویسیم که کسی بشنود.

پنجشنبه، خرداد ۲۷

سهل و منعطف

صرف علم و اذعان به این که موجود گهی هستید فروتنی نیست. گه تر دانستن دیگران هم غرور معنی می دهد.

چهارشنبه، خرداد ۲۶

امثال و حکم

گویند "سگ رو چه بزنی، چه بترسونی".
و منشأ این مثل را سالگرد 25 خرداد و حضور گسترده ی نیروهای امنیتی در سطح شهر از ترس تجمع دانسته اند.

سه‌شنبه، خرداد ۲۵

Long Live Doggy

آیا شما هم از سنگینی عوامل حکومتی بر پشتتان وقتی دمر خوابیده اید رنج می برید؟
سکوت چرا؟
بپا خیزید تا همه با هم در تجمع بعدی یک صدا خواستار تغییر پوزیشن فاعلان نظام شویم.

پ.ن. چطوره؟

شنبه، خرداد ۲۲

گمشده


تعدادی ر.أ.ی س.ب.ز رنگ از یک سال پیش از صندوق های وزارت کشور خارج شده و تا کنون به صاحبانش مراجعه نکرده است. از یابنده/سارق تقاضا داریم با بازگرداندن آرا مفقوده ملتی را از بهت و نگرانی برهانند.

پ.ن. مژدگانی شما محفوظ.

روزی که انقلاب به گاف رفت

یک سال پیش در چنین شبی ناگهان پرده برانداختند و مردم از فرداش به خیابان ها ریختند که "یعنی چه؟"، و این سؤال همچنان به قوت خود باقیست..

پ.ن. در حالی که بر خلاف انتظارات چیز جذابی پشت پرده نبود.
پ.پ.ن. نه خیر آقاجان. اصلاً هم خنده ندارد. خیلی هم بی مزه ست. مگر چیز خنده داری بود پارسال که حالا بخندی بهش؟ برو به جاهای دیگرت بخند.

پنجشنبه، خرداد ۲۰

20:30

سومین درخواست مجوز 9 حزب اصلاح طلب برای راهپیمایی در روز 22خرداد توسط وزارت کشور بررسی و به دلیل غلط املایی رد شد.

جمعه، خرداد ۱۴

قانون شماره ی 3 وبلاگ نویسی

شما با تمامی فرزندان آدم تفاوت های بنیادی دارید، اساساً ابنرمالید، این تفاوت ها مایه ی آزار شماست و شما موظفید هر از گاه طی پستی به دلخواه به یکی از دو مقوله ی زیر بپردازید:
الف. به جهانیان خاطرنشان کنید که ناگزیرید مانند دیگران شوید.
یا
ب. کنتراست های تازه ی خود با عالم هستی را به تفصیل شرح داده و مثالی ذکر کنید.

توضیح: گزینه ی الف از بارم بیشتری برخودار است.
1 2

پنجشنبه، خرداد ۱۳

ترک

یک بار که بچشی نیاز را و ببینی که رسم دارد ناپدری روحت شود به عنف، یاد می گیری همیشه آگاهانه مواظب باشی وابسته ی چیزی، کسی نشوی دیگر؛ یاد می گیری هر از گاهی خیال خودت را راحت کنی که دوباره گرفتار چیزی، کسی نشده ای؛ یادت می ماند تمرین کنی ترک -بدون درد و خون ریزی- همه چیز را، همه کس را؛ حتی اگر آن چیز به خوبی سیگار باشد.

دوشنبه، خرداد ۱۰

One of the Last

من نبستم این در را ولی، همه می دانند، خانه ای که متروکه ماند -تو بگو کاخ خسرو، بگو از پولاد، بگو در دل بیستون فرهاد- به حکم طبیعت مخروبه خواهد شد. راه را چه در ببندد، چه آوار؛ نتیجه یکی ست.

یکشنبه، خرداد ۹

و این غمین ترین قصه ی دنیا بود

آدم های قصه گیج و گم و معلق مانده بودند میان داستان های تلخِ به آخر خوش شاهنامه نرسیده ی غمگینشان، غافل که قصه گو مدت هاست خوابش برده.

پ.ن. جاهای بد قصه خوابش برده.

شنبه، خرداد ۸

قبل از مصرف / بعد از مصرف

شما قطعاً نمی توانید با جواب سؤال "زندگی پیش از اکتشاف نفت خام چگونه بود؟" به این پرسش که "زندگی پس از اتمام ذخایر نفتی چه صورتی خواهد داشت؟" پاسخ دهید.

پ.ن. تعمیم دهید.

جمعه، خرداد ۷

Prowblematicity

موافقید که این یک اصل کلی و فراگیر است که هرچه فرآیندی با سرعت بیشتر و در زمان کمتری انجام گیرد، بازدهی آن پایین تر و نتیجه اش ناقص تر و خطاپذیرتر است؟
خب. همین طوری داشتم به این فکر می کردم که زن ها زودتر از مردان به بلوغ فکری می رسند.

پ.ن. بله، من هم مثل شما از این موجود سرد تلخ بی نمک مشمئزکننده ی رقت انگیز حوصله سر بر خسته شده ام. بالأخره.

پ.پ.ن. تولدت مبارک.

چهارشنبه، خرداد ۵

کشف غیظ

هش دارید به آن هنگام که به غایت عصبانی شدید و مشت گره کردید و جایی کوفتید و از عصبانیت فریاد زدید و حین فریاد جملاتی به شدت بی رحمانه در ذهنتان شکل گرفت و همزمان با تشکیلشان به این اندیشیدید که شاید بهتر باشد آنچه به ذهنتان آمده به دهانتان نیاید و وسوسه شدید که ملاحظاتی را لحاظ کنید و کمی از شعله ی کوره ی خشمتان بکاهید، دست نگه دارید! شما در شرف اشتباهی بزرگ هستید. حماقت نکنید. در دم فرآیند تفکر را متوقف نموده، خود را سراپا وقف خشمتان و خشمتان را با تمام قوا صرف تخلیه ی ذهن و دل و روحتان کنید.
آنچه -خصوصاً در امثال این لحظات بحرانی اوج خوفناک صداقت فیل.ترنشده- به ذهن می آید از خاطر نمی رود تا گفته شود. اگر همان لحظه نگوییدش زمانی خواهید گفت که عصبانی نیستید و این، ماله کشیدن را بسیار سخت تر می کند.

دوشنبه، خرداد ۳

حکایت بیست و یکم

داستان ققنوسی که خاکسترش را باد برد...

پ.ن. بوی شوکران از لبانت برمی خاست زیبا.

شنبه، خرداد ۱

::::

اینجا عجیب بوی شوکران پیچیده؛ بوی اضطراب، بوی بی قراری لحظه های یکی مانده به آخر. آنجا چه؟ حسی هست از اساس؟ بویی می آید؟ صدا چطور؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶

نیستی

و تلی از قیدهای ابدیت معلق مانده اینجا...

پ.ن. "نیستی" به دو شکل خوانده می شود؛ به دو شکل بسیار شبیه به هم.

جمعه، اردیبهشت ۲۴

همین چند لحظه پیش

با بطری آب پرتقال پاکبان و پاکت مارلبرو نشسته ام گوشه ی بالکن، زیر سایه ی  بارانی که بی استعاره نرم می بارد. ابی کنارم از لای دیالوگ های بهروز وثوق در فیلمی که اسمش را نمی دانم می خواند "ماهی تنگ بلور دریا رو خواب میبینه...". سینه ام دیگر جا ندارد انگار؛ دود به زور پایین می رود. سیگار را نصفه پرت می کنم پایین. بلند که می شوم و به سمت در می روم به نظرم می رسد که، مثل چند شب گذشته، حرکت سایه ای را دیده ام در نوری که از اتاقم می تابد. پا می گذارم به اتاق. صندلی ام پشت به من چرخیده. خالی ست. از پشت که خالی به نظر می رسد. فکر می کنم، نه، آرزو می کنم خدا را، وقتی می رسم روبروی صندلی، مثل یک موجود کوچک افسانه ای، ببینم که نشسته آنجا، با لبخند، منتظرم، و دارد با انگشت هایش بازی می کند. سلام کنیم، حال و احوال کنیم و درد دل، بگویم که دلم تنگ شده برایش و بنشینیم تا صبح، قبل از این که کسی بیدار شود، یواشکی گپ بزنیم. و من یک بار برای همیشه باورش کنم، یک باره همه ی سؤال هایم را با هم بپرسم، یک بار مطمئن شوم که جوابی هست، بدانم که کسی هست که تمام جواب ها را یک جا داشته باشد، بدانم کسی هست که همیشه بداند چه باید کرد؛ خیالم راحت شود و دم صبح، هوا که داشت روشن می شد پرده را ببندم، گلوله شوم زیر پتو و با لبخند، در حالی که نشسته بالای سرم، یا دستی به سرم می کشد حتی، بخوابم.
سه قدم فاصله ی در بالکن تا صندلی تمام این رؤیا را قد می دهد.
 صندلی خالیست. می روم بطری را می گذارم در یخچال، می نشینم پای لپتاپ و شب ابی را دانلود می کنم. و هر از گاهی سری می گردانم سمت صندلی ام که هنوز، که همیشه خالیست.

شنبه، اردیبهشت ۱۸

یه روایت قدیمی چینی واقع بینانه هس که می گه:

اگه از صمیم قلب چیزی رو بخوای و قلبت پاک و خالص باشه، قطعاً اون چیزو از دست می دی.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶

Broken Down, Hurt Again, It Never Ends*

Well,you know,it may all be God's way of telling us "f*ck you".

*

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴

:::.

آن مرد آمد.
آن مرد با بغض آمد.
آن مرد خدا ندارد.
آن مرد او یش رفته.
آن مرد من ندارد.
آن مرد پایان قصه اش را گم کرده.
آن زن در باران رفت.
آن مرد با بغض می ماند.

جمعه، اردیبهشت ۱۰

Instead

F*ck you in the ass.
Shoot me in the head.

پنجشنبه، اردیبهشت ۹

مستم. نمی دانم

تمام زندگی را با تو تجربه کردم. امشب هم مستی را به یادت.
هستی به هر حال.
هستی همیشه.
عشق من.
گرچه نمی خواهم.

پ.ن. یادتون باشه نذارید پاک کنم، ادیت کنم این پستو. عصمتش مهمه.

چهارشنبه، اردیبهشت ۸

خلیفة الله فی الملک لی لی بوت

نشئه ی سیگار،
مست بیت مالت،
خمار پورنو،
غمگین حماقت،
خشمگین حسادت،
مرده ی متحرک؛
اشرف مخلوقات.

پ.ن. گه

سه‌شنبه، اردیبهشت ۷

آری، این چنین است برادر

 این چنین است که ما،
ملحدان رقت بار و ترحم برانگیز عصر درخشان استخرهای کم عمق خانگی،
- که طرح بی کرانی از دریا ضمیمه ی تصورمان از شناییدن بود-
هراسان و ناباور
بغض های ترک خورده مان را با دود بند می زنیم؛
تفبند می کنیم.

پ.ن. یاد نادر ابراهیمی -همچون وامش بر گردن ما- ماندگار.

خدا در آلتونا حرف می زند

قضیه اجرای فوق العاده تان نیست. شکوه رو به افول بازی بهزاد فراهانی هم؛ قضیه ی بغض بود و بهانه. همین.

پ.ن. از این پس در بلاگر خواندن مکروه است، نوشتن قدغن.

یکشنبه، اردیبهشت ۵

پنج عصر؛ حوالی پل کالج

خلوت ترین خیابان دنیاست انقلاب وقتی هوا می گیرد و عطرت می پیچد و میان خاطراتت قدم می زنم.

پ.ن. هیچکس هیچ وقت نفهمید که بویایی حسی مطلقاً متافیزیکی ست.

شنبه، اردیبهشت ۴

جناب آقای خدا!ء

اگر معادی بود و قرار شد حساب کتاب کنیم اول اولیا و مقربین و فرشته ها و نوچه ها موچه هاتو می فرستی بیرون، تو جواب منو می دی، تکلیف منو روشن می کنی که چه ترمالی زدی با این خلقتت، چه گندی زدی تو زندگی بنی بشر، بعد می رسیم به این که من چه گهی خوردم تو این دنیا. شد؟

پنجشنبه، اردیبهشت ۲

To Whomever It May Concern

I deserve to live as shallow, stupid, meaningless and emptey as I want. Got it?

پ.ن. دنده دو

چهارشنبه، اردیبهشت ۱

In a 3rd World Nation - but not exclusively

Intellect is a luxury you just can't afford.

Imperfect

تو همیشه چیزی کم داشتی. حتی آن قدر که باید بد هم نبودی.

پ.ن. و این قطعاً یک ستایش نیست.

سیگارش را گیراند، پک عمیقی زد، نگاه حاکی از تجربه اش را -گویی که تصویر خاطره ای را در ذهن تجسم می بخشد- از دوستان فیلسوف منحرف جنسی اش به سوی افق گرداند و گفت: بله

موقعیت هایی که از ابتدا می دانید به فاجعه ختم خواهند شد معمولاً به چیزهای خیلی بدتری ختم می شوند.

دوشنبه، فروردین ۲۳

Bang

FYI, one seventh is a fucking great probability when you're playing Russian roulette.

پ.ن. امروز عطر جوپم تمام شد. خیلی چیزهای دیگرم نیز

جمعه، فروردین ۲۰

هری پاتر

و تبدیل زجربار "تو" به "او".

چهارشنبه، فروردین ۱۸

I Would Nevers

و زندگی مجموعه ایست از اتفاقاتی که تصور می کنید هرگز نخواهند افتاد.

سه‌شنبه، فروردین ۱۷

?

- چطور؟ چطور؟ چطور؟ لعنتی چطور می توانی؟
و آیینه نمی دانست.

یکشنبه، فروردین ۱۵

شنبه، فروردین ۱۴

نسازید

خاطرات ساخته نمی شوند مگر برای آن که روزی حسرتشان را بخورید.

چهارشنبه، فروردین ۱۱

ما هیچ؛ ما نگاه

اگر زمانی از جایی می گذشتید و چشمتان به چیز زیبایی افتاد، نایستید، سعی نکنید واردش شوید، نخواهید که به زور جزیی از آن باشید، مزاحمش نشوید، راحتش بگذارید؛ نه منظره را به گه بکشید نه تصورات خودتان را. از فرصت تماشایتان استفاده کنید و آرام آرام به راهتان ادامه دهید. بگذارید همه چیز همانی باشد که هست.

سه‌شنبه، فروردین ۱۰

؟

من به تنگ آمده ام از این گشادی. تکبیر

هی

هی نمی شود. هی نمی شود و هی فکر می کنم تو نمی خواهی و هی این تنها فکر خوشحال کننده ی این روزهاست که هی همه چیز با اعصاب و روانم سر شوخی دارد.

دوشنبه، فروردین ۹

کرامات

شأن و شعور و فرهنگتان را کنار بگذارید. چرند است. اصلاً بگذارید در کوزه و از آبش استفاده کنید.
با هر کس آن طور برخورد کنید که استحقاقش را دارد؛ حتی کمی بدتر.

دوشنبه، فروردین ۲

Wordpress

Leave a comment.
Leave without a comment.
Leave without even a comment.
Leave without even a goddamn comment.
Fuck.

شنبه، اسفند ۲۹

89

ضمن تبریک فرارسیدن نوروز باستانی و آغاز سال نو، از همین جا برای مردم اقصی نقاط جهان آرزوی سالی سرشار از ظلم، خفقان، ترس، زورگویی، دروغ، تقلب، باتوم، اشک آور، گلوله ی رنگی، حقیقی، ساچمه ای، توهین، تجاوز، نوشابه، پرونده سازی، تهمت، دستگیری، اعتراف، دانشجوی ستاره دار، توقیف، پارازیت، فیلتر، زندان، وثیقه، تبعید، اعدام، حراست، بسیج، پلیس ضدشورش، سپاه، لباس شخصی، شورای نگهبان، انواع احمد های جنتی، خاتمی و "نژاد" های دیگر این گونه، صدا وسیمای ج.ا.، کیهان، فصل الخطاب، جان ناقص و در یک کلام دیکتاتوری را دارم.

توضیح: بله، ما به قاعده ی "دیگی که واسه من نجوشه می خوام سر سگ توش بجوشه" معتقدیم.
توضیح تکمیلی: بله، ما همچنین معتقدیم که این دیگ لااقل حالا حالاها برای ما نخواهد جوشید.

سه‌شنبه، اسفند ۲۵

Auwtocriticism

با مروری اجمالی بر پست های چند ماه اخیر وبلاگم به ضرس قاطع اعلام می کنم که ریدم.
اما اگه فک می کنید این باعث تعطیلی این وبلاگ می شه دوباره فک کنید.
من اساساً با قانون شکنی حال می کنم.

دوشنبه، اسفند ۲۴

Like the Burning End of a Midnight Cigarette

از تمام آتش هایی که در روشنایی دود کردیم فقط خاکستر مانده برایم؛ حالا، در تاریکی.

دوشنبه، اسفند ۱۷

Demoralocrasy

از بحثایی که آخرشون مجبورم حقیقتو قبول کنم متنفرم.
از آدمایی که مجبورت می کنن واقعیتو ببینی هم.
هر کس فقط حق داره حرف خودشو بزنه و بره؛ و حق پیدا کردن یه توجیه مسخره واسه باور احمقانه ای که می خواد داشته باشه رو از دیگری نگیره. 

پ.ن. روز زن دوست داشتنی سابق و روز گسترش چندش آور فمینیسم فعلی، تبریک نداره واقعاً، اما حالا که انقد دوس دارید خب مبارک.
پ.پ.ن. زن چندانی باقی نمانده. زن هایی که بلدند زن باشند.
و من صادقانه می ترسم از دنیایی که زن ندارد. دنیایی که زن هایش مردها را دقیق و مو به مو تقلید می کنند اما بویی از هنر زن بودن نبرده اند یا برده اند و به زور فراموشانده اندش و افتخار هم می کنند به قدرت دیوار شکستن و حصار دریدنشان، غافل از این که شکستن و دریدن .... بگذریم. شما که نمی خواهید بفهمید اما من می ترسم از انقراض قریب الوقوع نسل زن ها.
توضیح: پی نوشت آخر پست نارسی است که بنا بود بعدها کامل و منتشر شود اما به مناسبت روز زن به شکل پی نوشت - و ناقص - به دنیا آمد ... و مرد.

یکشنبه، اسفند ۱۶

Slip

نگو که عادلانه ست؛ حق آن سیگار گوشه ی لبت نبود که این قدر خوش بخت تر از من باشد.

پ.ن. فحش می پذیریم.

جمعه، اسفند ۱۴

Lose, Lost, Lust

و آدم ها کلاً 2 دسته ن:
اون هایی که نداشته ن و اون هایی که از دست داده ن.
به انضمام دسته ی حد واسط و ناپایدار "از دست خواهند داد".

پنجشنبه، اسفند ۱۳

از دیگر کردنی ها

انسان ها متفاوتند؛
هر کس به شیوه ی خاص خودش تخ*ی زنگی می کند.

چهارشنبه، اسفند ۱۲

الف لام لاو

ای کسانی که ایمان آورده اید!
بکشید بیرون از عشق.
واسه فاطی تنبون نخواهد شد.
زندگی تان را بکنید.
باشد که مغزهاتان باکره بماند؛ ارواحتان نیز.

جدول کلمات متداول

- از کردنی هاست؟
- ا-ر-ز-و-ی-م-ر-گ

دوشنبه، اسفند ۱۰

Dr.Yawmin poor

کم کم دارم حس هرزگی می کنم
از بس هر کی رو تو تلویزیون نشون دادن به عمه هاشون فک کردم.

چهارشنبه، بهمن ۲۸

Irawn

جایی که روی آگهی های ترحیمش یا عکس مرد است یا گل و بته.


پ.ن. وبلاگم را وای مکس آزاد کرد.
اولین پست با وای مکس. باشد که به گه خوردن نیفتیم.

دوشنبه، بهمن ۱۹

Vandalism

یادش به خیر اون زمانا که افکار به ذهن آدم "خطور" می کردن. حالا دیگه اینا ام وحشی شدن؛ "هجوم" میارن فقط.

پ.ن. گله ای

یکشنبه، بهمن ۱۸

مغز غیر مسلح

یه زمانی بود که سادگی و زود باوری نهایتاً منجر به این می شد که پسرخاله هات بذارنت سرکار. اما این روزا که دروغ قاعده ست و صداقت استثنا اگه فک کنی  دوس دختر دوستت - یکی از دوس دخترای دوستت - که ساعت 12 شب زنگ زده بهت که مطمئن شه بی.افش داره بهش خیانت می کنه، نگران رفیقت بوده که داره دنبالش می گرده قطعاً احمق به حساب میای. تازه باید احساس گناهم بکنی!

دوشنبه، بهمن ۱۲

قانون شماره ی 2 وبلاگ نویسی

اعتقاد و التزام عملی به اینکه خداوند(ع) شخصاً و به صورت روزانه وبلاگ شما را مطالعه می کند و پیگیرترین مخاطب شماست.

یکشنبه، بهمن ۱۱

OoO0oOO

پسرک چشمش به دست پیرمرد است همیشه. پسرک فال می فروشد اما چشمش - نه به شیشه ی ماشین ها- به دست پیرمرد است همیشه. پیرمرد حباب می فروشد، پشت چراغ جهان کودک. پسرک نمی داند نهایت پرواز اینجا فال حافظ است. پسرک نمی داند اینجا کسی نمی فهمد اوج یک حباب را. پسرک نمی داند هیچ کس اینجا لیاقت حباب بازی را ندارد؛ اینجا، پشت چراغ جهان کودک.

پ.ن. بی لیاقت ها! برای پسرک حباب بازی کنید. 
بی لیاقت ها! به جای پسرک حباب بازی کنید.

جمعه، بهمن ۹

کنام شیران

قبول کنید که عصر طلایی ایرانیان مدت هاست که گذشته که ما پس از صادق هدایت هیچ ت*خم شاخصی هم در این مملکت نداشته ایم حتی.

پ.ن. جی[نقطه]دی[نقطه]سلینجر...[نقطه؛ پایان] 
و این ماه، همچنان ماه خونه.
پ.ن.1. این ماه دیگه اون ماه نیس، هس؟ ولی به هر حال ماه خونه.
پ.ن.2. مردن معمولی به خون ربط پیدا نمی کنه، می کنه؟ اما بازم ماه خونه.
پ.ن.3. این ماه، ماه خونه؛ یزید ..... ؟
پ.ن.4. اینا هیچ کدوم دخلی به سلینجر جدیداً فقید نداره، نه؟ در هر صورت سرنگونه خب.

چهارشنبه، بهمن ۷

قانون شماره ی 1 وبلاگ نویسی

شما از وبلاگ نوشتن ناراحت و سخت در عذابید و پیوسته در پی بستن وبلاگ خود می باشید، اما همواره چیزی، کسی یا کسانی مانع از تحقق این خواست عمیق درونی شما می شوند.

جمعه، دی ۲۵

Palasidation

مغز نویسنده ی وبلاگ مورد نظر پلاسیده است؛ لطفاً بعداً مراجعه کنید.
The mind of the writer of the weblog you're visiting is currently not available. Please try again later
بوق- بوق- بوق - بوق

پ.ن. هر چی نگا می کنم می بینم چندین ماه از آخرین باری که یه پست نسبتاً خوب تو این وبلاگ نوشتم که به دل خودم بشینه لااقل می گذره. باید یه کاری کنم ملت که پیجمو وا می کنن سلکشن پستام بالا بیاد مثلاً یا اصن بگم خود بلاگر یه جوکی چیزی سرهم کنه بذاره جلوشون آبرومون نره پیش مردم.

چهارشنبه، دی ۲۳

مضاحکه

میگه "خانم هیلاری کلینتون رسماً اعلام کرده که ما به طور نامحسوس از این آقایون حمایت مالی می کنیم، 400 هزار دلار هم تخصیص دادیم."
یا مثلاً میگه اسرائیل شیوه های براندازی رو از طریق قسمت فارسی سایت وزارت خارجه اش به سران فتنه اعلام می کرده.

من مخاطب که بزغاله و گوساله م هیچ، اون شیاطین بزرگ هم  با تمام دستگاه های سری شون انقد شعور نداشتن که اسناد محرمانه شون رو سند تو آل نکنن یعنی؟

سه‌شنبه، دی ۱۵

::.

سیصد و
شصت و
پنج

دوشنبه، دی ۱۴

یکشنبه، دی ۱۳

پدسسگا

اگر دین ندارید
آزاده هم نیستید
لااقل به بهونه ی دین انقد کثافت کاری نکنین دیگه.

شنبه، دی ۱۲

Braiwnes Aines Clowns

انگار که کارتون هرکول را روی صحنه ی چاه ارواحش پاز کرده باشی، فکرها توی مغزم همین طور که داشتند می چرخیدند و وول می خوردند یکهو چروکیده و پیر و خشک، ثابت شده اند و دستی هم که گاه به گاه دراز می شد تا یکی یکی بگیرد و بیرونشان بیاورد قبل از این که بپلاسند، همان جا، نرسیده به هیچ کدام خشکش زده و فلج مانده.

انگار که دریاچه ای یخ زده باشد و چندتایی ماهی هنوز تویش زنده؛ هر از گاهی چیزی زیر سطح مرده ی مغزم می لغزد و از جایی به جایی می رود - نه دور - و نه چیزی خارج می شود به هر حال و نه وارد؛ چیزی شبیه تقلاهای آخر ماهی ای که مجبور است بمیرد بیشتر. و من تنها یخ ها را حس می کنم که قلقلکشان می آید از این جنبش کوچک.

انگار که موش توی سرم لانه کرده باشد، هر از گاهی شروع می کند به جویدن چیزی آنجا و تیر می کشد فکرهایم، چشم هایم، مغزم. سیر که شد کمی می خوابد و از اولین کش و قوس های بیدار شدنش اضطراب فرا می گیردم تا لحظه ای که بزند اولین گاز را و تیر بکشد فکرهایم، چشم هایم، مغزم. گاهی با دود سعی می کنم  ببندم راهش را؛ دودها می چرخند توی سرم و پر می شوم از دود و آن وقت نه موشی هست، نه فکری، نه مغزی. می ماند یک صفحه ی سیاه سیاه، که کمی خون این جا و آن جایش ریخته؛ خون تازه ی سرخ. و نوری می تابد گهگاه به گوشه ای و تصویرترسناک در دل سیاهی پنهان شده ای ظاهر می شود لحظه ای، می ماند اندکی و می رود زود و می ماند کابوسش، شبحش در تاریکی؛ انگار که تونل وحشت شهربازی های بچگی.

انگار که .... فایده ندارد. دورش باید بیاندازم انگار.
دورش باید بیاندازم. انگار نه انگار.


پ.ن. عجالتاً حسم نسبت به این کشور نفرت مطلق است و تا زمانی برایم حائز اهمیت می باشد که مجبور به سکونت در آن هستم.