شنبه، مرداد ۹

To Believe or Not to Believe

When is it enough? How can you know when exactly you have done all you can? At what point are you supposed to let it go? How long before you give up unregretfully?

Amazing how the questions above are usually answered quite simply in cases when it's not yours you're talking about.

جمعه، مرداد ۸

نیمه ی دوم

آقای من! مولای من! چشم به راهم که روزی بیایی و بانگ بر آوری "بازینگا" که ایمان بیاورم.

یکشنبه، مرداد ۳

جونم واسه تون بگه

روزی روزگاری مردی بود که حقیقت را گفت؛ اما باور نکرد.

جمعه، مرداد ۱

از منظر فیزیک

اگه با من موافق باشی که من با این قد و قواره سطحم از یه میانگین معقول و طبیعی بیشتره به این نتیجه می رسیم که نیروی وارده زیادی بیش از حد استاندارد بوده وگرنه فشار که فاکتور دیگه ای نداره، داره؟

پنجشنبه، تیر ۳۱

بسم الله الرحمن رحیم

به نام باز پس گیرنده ی بی مروت نامهربان.
solitudetheory.blog.com

چهارشنبه، تیر ۳۰

قانون شماره ی 5 وبلاگ نویسی

بغض های شما جوری گلویتان را می گیرد که از گلو می زند به دستتان و نمی گذارد بنویسید.

1 2 3 4

پ.ن. 2سال گذشت از عمر این وبلاگی که زیاد دوستش داشتم  و حس می کنم دیگر چیزی ندارم که بنویسم درش. خودم چیزی نیستم اصلاً دیگر.
خدا را چه دیدی؟ شاید مرثیه ای هم برایش نوشتم. مرثیه زیاد هست در سرم.

پ.پ.ن. ببخش رفیق. هیچ گاه ندانستم چه باید گفت.

یکشنبه، تیر ۲۰

Konfession Eines Clowns

دلقک ها موجودات بزرگی هستند. دلقک ها می خندند، می خندانند، یک لبخند -با رنگ هم که شده- کنار لبشان هست همیشه و تمام نمی شوند. حماسه ی بی خود نمی خواهم خلق کنم، اکثر اوقات زندگی خوبی هم دارند؛ و البته "خوب" هم که می دانید، نسبی است، برای زندگی یعنی یک جوری که بشود بد نگذرد، بدون غم و غصه ی ماژور بگذرد، زور آدمیزاد به ش برسد. اما زندگی است دیگر، یک روز که خوب باشد و سه روز معمولی، حتماً دو روز بد است و یک روز فاجعه. و دلقک ها این روزهاست که مهمند. این روزهاست که می خندند و خندیدنشان بزرگ است. که اگر بخندند دلقک اند. که اگر دلقک باشند می خندند. این ها را زیاد شنیده اید و خوانده اید ها، اما -باور کنید- جدی تر و سخت تر و نایاب تر از آن است که فکرش را می کنید. گاهی که جاده می پیچد و شما نمی پیچید، نمی افتید، اما از لبه ی جاده آویزان می مانید؛ می مانید، اما خنده هاتان پرت می شود ته دره و خالی می ماند صورت تان، مگر این که ریشه اش قرص باشد و عمیق. دلقک ها خنده هاشان محکم است. و فرق دلقک ها و لوده ها هم اینجاست. که دلقک ها موجودات بزرگی هستند. و من -شاهدم پست های همین وبلاگ- اعتراف می کنم که دلقک نبوده ام، گرچه خلاف این گمانم بود.

پ.ن. نمی دانم چرا.

شنبه، تیر ۱۹

از جاسوس های کا.گ.ب به عوامل سیا

جناب آقای معترض خارجی منتقد معترضان داخلی!
سلام.
خوبی؟
خواستم عرض کنم خدمتتان که آقا راستش را بخواهید ماها همگی بدیم، از سر تا تهمان، سرانمان از همه بدتر. ترسوییم بد فرم، زیر فشار زرتی کم می آوریم، بعضی هامان می میریم حتی! اعتقادات و باورها و خواستها و این هامان همگی ایراد اساسی دارد. تازه، سوابقمان هم افتضاح است. همه مان قبلاًها یا فالانژ بوده ایم یا فاشیست. ج.مهوری اسلا.می را هم از اول خودمان علم کرده ایم. اصلاً ما همان سه پایه هایی بودیم که از زیر پای مج.اهدین در می رفتیم تا اعدام شوند. همین الآنش هم بدمان می آید از کسی که هموطنش را فدا می کند که وطنش آن شکلی شود که می خواهد. پیش خودمان بماند، باورت نمی شود ولی ما حتی بینمان مسلمان معتقد هم داریم. ما هی بیانیه ی الکی بی فایده می دهیم، موضع منفعلانه می گیریم و وقتی از 10 نفر 5 نفرمان را بازداشت کردند و یکی هم همان جا کشته شد به این نتیجه می رسیم که آن 4 نفر باقی مانده هم کف خیابان به جایی نمی رسند و بهتر است سیبل پینت بال نکنند خودشان را بی خود. به هر حال با این عقبه و این سطح شعور و شجاعت و توان تحلیلی همین ها بر می آید از ما.
حالا نمی خواهم مثل اح.مدی نژ.اد با انتقاد از زیر انتقاد در بروم که شما که آن طرفی و چکمه ی کسی روی گلویت نیست و باتومش بالای سرت و بطری نوشابه اش پشتت و خوب و درست فکر می کنی و از زاویه ی دیدی بالاتر خطاهای همه را می بینی چه می کنی و چه کرده ای ها! اما دوست دارم بدانم چرا نمی گویی چه کنیم. چرا نمی کنی خودت آن کار را؟ چرا توضیح نمی دهی به غیر از کوبیدن خودی ها و تمرین پذیرش انتقادات شما چه چیزهای دیگری لازم و درست است؟ چرا نمی گویی فایده ی پیشی گرفتن از کی.هان چیست؟ فایده ی این که تنها عملمان عکس العمل های غر آلود و طعنه آمیز به علمدارانمان باشد چیست؟ هان؟
قربان تو.
یک سبزالهی کوچک مغز داخل نشین

پ.ن. سلام به شادی صدر هم برسانید لطفاً.

سه‌شنبه، تیر ۱۵

قانون شماره ی 4 وبلاگ نویسی

شما آنقدر خوب ادای خوب بودن را در می آورید که لازم می بینید مرتباً در وبلاگتان تصریح کنید که خوب نیستید واقعاً و این ها همه اش فیلم است و هیچ کس نمی فهمد و ای بابا.
1 2 3

آموزگار زندگی

تا این جای درس فهمیدیم که بدون او نمی میرید؛ فقط شبیه مرده ها می شوید.

پ.ن.یک روز بس می کنم بالاخره. می بینی.

یکشنبه، تیر ۱۳

بی تو زمونه نامهربونه

از مراحل فارق شدن (با همین املا) یکی هم بغض کردن و خیره شدن و گریستن است با اقسام موسیقی چرند؛ از اندی به پایین.
این مرحله علاوه بر فشارهای روحی معمول، از لحاظ فرهنگی نیز موجب اعمال درد شایان ذکری می گردد.

شنبه، تیر ۱۲

واجد الوجوب

ظاهراً خداوند (ع) هم برای اثبات خویش از شیوه های مشابه ج.ا. بهره می گیرد.

پ.ن. ناشناس محترم، سعید عزیز، همینه که هست؛ من همون چیزایی رو می نویسم که بهشون فک می کنم. علامت بزرگتر، دو نقطه، پی.

جمعه، تیر ۱۱

Undefinituability

زندگی احتمالی تر از آن است که بتوان تصمیم قاطعانه ای گرفت.

پ.ن. حالا بیاین هر کدوم از ظن خود بشین یار من ببینم.