سعید گفت...
نمیدونم ناراحت می شی اگه بگم که یه بخشی از این شکاف تقصیر امثال شماست؟ شما که میگم منظورم این نیست که خودمو جدا کنم، اما دیدگاه هایی که این چن وقت دیدم و سعی کردم باهاش مخالفت کنم و شماها اصرار کردین روش (مثل بحث بسیج، بحث طرز فکر اکثریت جامعه و...) اینا همش موجبات شکاف بیشتر رو فراهم کرد. ما هم توی ایجاد این شکاف دخیل بودیم... . اگه خواستی بعدن بیشتر توضیح میدم.
خدا ما رو ببخشه
نمیدونم ناراحت می شی اگه بگم که یه بخشی از این شکاف تقصیر امثال شماست؟ شما که میگم منظورم این نیست که خودمو جدا کنم، اما دیدگاه هایی که این چن وقت دیدم و سعی کردم باهاش مخالفت کنم و شماها اصرار کردین روش (مثل بحث بسیج، بحث طرز فکر اکثریت جامعه و...) اینا همش موجبات شکاف بیشتر رو فراهم کرد. ما هم توی ایجاد این شکاف دخیل بودیم... . اگه خواستی بعدن بیشتر توضیح میدم.
خدا ما رو ببخشه
من می گم:
آخر آخر همه ی فکرام نظرم و جوابم خیلی خلاصه اینه که با توجه به شرایطی که ایجاد شد و سطح امکانات و اختیارات ما – به عنوان جزئی از جنبش سبز، یا اصلاح طلبا یا به عبارت کلی تر مخالفین گروه و شیوه ی حاکم- ، این شکاف اجتناب ناپذیر بود. در واقع می تونم این طور بگم که اگه فارغ از رفتارهایی که ما از خودمون نشون دادیم، فقط به مسیری که از طرف دسته ی مقابل و به طور تحمیلی پبش رومون قرار گرفت و انتخاب هایی که ما در برابرش داشتیم نگاه کنیم، رسیدن به این گسست منطقی ترین، طبیعی ترین و حتی شاید تنها صورت ممکن و معقول قضیه بود. بقیه ی متن توضیحات و پایه هاییه که این نتیجه گیری رو بنا می کنه:
اطلاعات پایه ای و اعتقادات بنیادی آدما رفتارهاشونو ایجاد و شکلشو مشخص می کنه. تقریباً تمام استدلالم بر همین جمله استواره. به تفکیک:
1. قبل از انتخابات گرایش های سیاسی و اعتقادی مردم به صورت یه طیف بود که به سختی می شد با یه خط نرم و باریک یه حد واسط براش در نظر گرفت و دو طرفشو مشخص کرد. گو اینکه یه تعدادی درست روی خط قرار می گرفتن حتی. ادعا نمی کنم که ما – یعنی من و خیلی از کسایی که تو کامنتت بهشون اشاره می کنی و رفتارای کم و بیش مشابهی داشتیم- اون زمان نزدیک اون خط بودیم، اما طرز تفکر افراد طرف مقابل رو با وجود اینکه درست نمی دونستیم به عنوان یه خط فکری می پذیرفتیم. از اون طرف هم دوستان اگه نظرات ما رو به عنوان نظر هم قبول نداشتن و به واسطه ش داخل آدمیزاد یا مسلمون به حسابمون نمی آوردن، لااقل تو دلشون این کارا رو می کردن و دست کم در ظاهر برامون حق حیات – وتا حدودی – گفتمان قائل بودن.
برداشت شهودی من اینه که بدنه ی گروه مخالف اکثر داده هاش رو از منابع مشخص و محدودی که بی اندازه بهشون اعتماد داره –مثل صدا و سیما، سردمداران جناح های خودی، و طیف راست گرای عمدتاً رادیکال مطبوعات مشخصاً و مخصوصاً کیهان و جوان و یالثارات و امثالهم – می گیره و در درصد بسیار بالایی از موارد به همون ها هم اکتفا می کنه؛ که خب این منابع هم اگه چیزی از حرف های گروه مقابل رو انعکاس هم بده، فقط همون بخشیه که می خواد ردش کنه یا ایرادی ازش بگیره و نه تمام حرف و استدلال هاش. به همین دلیل من رفتار رسانه ها و در کل جهت گیری صاحبان/غاصبان قدرت در اطلاع رسانی به مردم رو - که با سانسور همه جانبه ی مخالفان هم تؤام شد - یکی از عوامل به شدت مؤثر در تبدیل اون خط باریک به این دره ی عمیق می دونم. به این شکل که در وهله ی اول گروهی که – به قول رایج- سمت چپ خط قرار داشتن رو صرفاً به جرم مخالفت با نظرشون و بیان این مخالفت از باقی جامعه، یعنی بدنه ی به اصطلاح اصولگرایی جدا کردند. مردمی که فقط به نتیجه ی انتخابات معترض بودن و زمان هایی که سرکوب ها شکل وحشیانه ای پیدا نمی کرد و خونشون رو به جوش و جونشون رو به لب نمی آورد از حدود رفتار مسالمت آمیز و اخلاق مدار خارج نمی شدند. مردمی که به حساب آمار خودشون 14 میلیون، 40درصد جامعه بودن. وقتی این منابع اطلاعاتی با دلیل یا بی دلیل این بخش مردم رو به سخره گرفتن، تحقیر کردن، بهشون آشوبگر و اغتشاش گر گفتن، دستگیرشون کردن و نهایتاً لقب منافق بهشون دادن طبیعی بود که پیروان اون ها هم ما رو به همین چشم ببینن و احساس عداوت ایجاد بشه که امکان برقراری ارتباط و مکالمه و مسالمت رو کلاً از بین می بره. انتظار داری چه اتفاقی بیفته، چه رفتاری ببینی وقتی مردم رو به واسطه ی عقیده شون دو دسته کنن و مدام تو گوش یه عده شون بگن "اونا دشمن شمان. اونا از خارجیا پول می گیرن که خرابکاری کنن"؟ مخالف رو میشه تحمل کرد اما دشمن رو نه، و اطلاع رسانی حکومتی بخش بزرگی از مردم رو به عنوان دشمن به بقیه معرفی و حتی چند بار (جشن پیروزی احمدی نژاد، نماز جمعه ی مشهور) دعوت به صف آرایی مقابل هم کرد.
تازه فرض کن با وجود این شرایط دو گروه به شکلی موفق به ایجاد ارتباط می شدند. پایه های فکری و اعتقادات دو گروه دیگه مخاف هم نبود، متناقض هم بود. اینجا دیگه دو طرف نه استدلال، که بنیان استدلال همدیگه رو رد می کنن و این یعنی ختم گفت و گو پیش از آغاز. اگه بخوام واضح تر بگم، میشه اینکه دو گروه دقیقاً هیچ کجای حرف همدیگرو قبول ندارن که بتونن بر اساسش مکالمه رو شکل بدن. تمام چیزایی که واسه یه گروه بدیهیه واسه بقیه کذب محض و ضلال مبینه. یعنی:
- تو انتخابات تقلب شده. مردمو زدن. تیراندازی کردن طرفشون. بچه های مردمو شکنجه می کنن، می کشن....
- رهبر و شورای نگهبان انتخابات رو تأیید کرده، تموم. اینایی که تو خیابونن منافقن و بی دینن، خرابکاری می کنن، مسجد آتیش می زنن. بچه بسیجیا رو تو خیابونا می کشن....
2. اتفاقاتی که به این شکاف منجر شد و همچنان هم ادامه داره یه مجموعه از رفتار متقابل مردم معترض بود با حامیان قدرت که به مرور دامنه ی گسترده تری پیدا کرد و به بدنه ی اون جناح هم کشید. یه نگاهی به ترتیب وقایع از شب انتخابات بنداز: مردم اومدن تو میدون فاطمی، پلیس باهاشون برخورد کرد. جمع شدن جلو ستاد میرحسین، پلیس و لباس شخصیا ستادو زدن. مردم ریختن تو خیابونا، همه جا پر نیروی امنیتی و گارد و لباس شخصی شد که می زدن و می بردن، نامردی. باتوم خوردن، سنگ پرت کردن. اشک آور زدن، آتیش روشن کردن. بهشون گفتن اغتشاشگر، بی صدا راهپیمایی کردن، گفتن یه عده ی قلیلن، تظاهرات سه میلیونی راه انداختن، یکی تهدیدشون کرد که اگه خفه نشن خونشون پای خودشونه، بیخیال جونشون شدن و ضد همونی که اینو گفته بود شعار دادن، تیر زدن، کشتنشون، الله اکبر گفتن، فله ای دستگیرشون کردن و هیچ خبری ازشون به کسی ندادن... و تو تمام این مدت لحظه به لحظه از هم متنفر شدن. هم زمان که رفتار ها شدید تر می شد احساساتم شدت بیشتری پیدا می کرد. رسید به اونجا که تو نماز جمعه یکی مرگ بر منافق بگه اون یکی مرگ بر دیکتاتور.
مسأله اینجاست که ما تو این سریال مجبور بودیم کارایی رو بکنیم که کردیم، که اگه نمی کردیم هیچی نداشتیم. در جواب هر کدوم از اینا اگه می خواستیم درگیری بیشتر و شکاف عمیق تر نشه باید خفه می شدیم، باید می شستیم خونه هامون و صدامون در نمی اومد، انگار که نه انگار. آبا از آسیا می افتاد و نظام می موند با حماسه ی هشتاد و پنج درصدش و رئیس دولت محبوبش. یعنی باید از تمام اعتقادی که به خاطرش هزینه داده بودیم می گذشتیم. اما اونا حق انتخاب داشتن. اونا می تونستن دروغ نگن. اونا می تونستن تهمت نزنن. اونا می تونستن نزنن، نکشن، نگیرن، بی خبر نذارن لااقل. می تونستن یه چیزایی رو تو برخورداشون رعایت کنن. می تونستن به پیروزی قناعت کنن و دنبال تحقیر، دنبال اقتدار نباشن. می تونستن گوش بدن چی می گیم، یا لااقل اداشو درس در آرن. می تونستن همه ی راه های حرف زدن رو به رومون نبندن که مجبور نشیم بین فریاد زدن و ساکت شدن انتخاب کنیم. ما سهممون تو این نفرت به اندازه ی اعتقادمون بود. همین. هر جا دو تا راه جلومون بوده یکیش پذیرفتن ظلمی بوده که بهمون می شده. اونا حتی از وقتی شورای نگهبان بیانیه شو داد چششون رو بستن و گفتن دیگه پرونده ی انتخابات بسته شد و بحثم نداره، گرچه قبلشم فرق چندانی نداشت. هر چی برخورد ها شدید تر شد و دروغ گویی ها وقیحانه تر (واضحه که از دید ما البته و قطعاً طرف مقابل عکس این جمله رو درست می دونه) اعتقاد به دشمنی بین مردم راه پیدا کرد و تقویت شد. دیگه اونی که چماق به دست نمی رفت تو خیابون هم خبر کتک خوردن مردم تو نماز رو که می شنید می گفت حقشونه، اونی هم که نرفته بود و کتک نخورده بود اینو که می شنید منزجر می شد.
معتقدم این گسست – آگاهانه و عامدانه احتمالاً - به ما تحمیل شده. ما نه می تونستیم جلوشو بگیریم، نه می تونستیم ببینیم این همه ظلم رو و متنفر نشیم. همون قدر هم معتقدم که اعمال این شکاف خواست، هدف و تقصیر هیچ کدوم از گروه های مردم نبوده. این صرفاً کار عده ای زور مدار و اقتدار گرا و قدرت طلبه، با همراهی بنگاه های خبر رسانی ای که یا خیلی احمقند یا خیلی بی شرف.
پ.ن. این که همه ی تقصیرا رو بندازی گردن دیگران اونقد عادت متداولیه که دیگه واسه مون به رفتار تبدیل شده. می دونم. حواسم به این بود وقتی اینو می نوشتم، اما نظرم رو تغییر نداد. دیدم و می شناسم آدم هایی رو در دو سر طیف که رفتار مستقلشون بدون اینکه ضرورتی داشته باشه به این روند تحمل زدایی کمک کرده، اما واقعاً اسثنا بوده ن. خانه از پایبست ویران است.
آخر آخر همه ی فکرام نظرم و جوابم خیلی خلاصه اینه که با توجه به شرایطی که ایجاد شد و سطح امکانات و اختیارات ما – به عنوان جزئی از جنبش سبز، یا اصلاح طلبا یا به عبارت کلی تر مخالفین گروه و شیوه ی حاکم- ، این شکاف اجتناب ناپذیر بود. در واقع می تونم این طور بگم که اگه فارغ از رفتارهایی که ما از خودمون نشون دادیم، فقط به مسیری که از طرف دسته ی مقابل و به طور تحمیلی پبش رومون قرار گرفت و انتخاب هایی که ما در برابرش داشتیم نگاه کنیم، رسیدن به این گسست منطقی ترین، طبیعی ترین و حتی شاید تنها صورت ممکن و معقول قضیه بود. بقیه ی متن توضیحات و پایه هاییه که این نتیجه گیری رو بنا می کنه:
اطلاعات پایه ای و اعتقادات بنیادی آدما رفتارهاشونو ایجاد و شکلشو مشخص می کنه. تقریباً تمام استدلالم بر همین جمله استواره. به تفکیک:
1. قبل از انتخابات گرایش های سیاسی و اعتقادی مردم به صورت یه طیف بود که به سختی می شد با یه خط نرم و باریک یه حد واسط براش در نظر گرفت و دو طرفشو مشخص کرد. گو اینکه یه تعدادی درست روی خط قرار می گرفتن حتی. ادعا نمی کنم که ما – یعنی من و خیلی از کسایی که تو کامنتت بهشون اشاره می کنی و رفتارای کم و بیش مشابهی داشتیم- اون زمان نزدیک اون خط بودیم، اما طرز تفکر افراد طرف مقابل رو با وجود اینکه درست نمی دونستیم به عنوان یه خط فکری می پذیرفتیم. از اون طرف هم دوستان اگه نظرات ما رو به عنوان نظر هم قبول نداشتن و به واسطه ش داخل آدمیزاد یا مسلمون به حسابمون نمی آوردن، لااقل تو دلشون این کارا رو می کردن و دست کم در ظاهر برامون حق حیات – وتا حدودی – گفتمان قائل بودن.
برداشت شهودی من اینه که بدنه ی گروه مخالف اکثر داده هاش رو از منابع مشخص و محدودی که بی اندازه بهشون اعتماد داره –مثل صدا و سیما، سردمداران جناح های خودی، و طیف راست گرای عمدتاً رادیکال مطبوعات مشخصاً و مخصوصاً کیهان و جوان و یالثارات و امثالهم – می گیره و در درصد بسیار بالایی از موارد به همون ها هم اکتفا می کنه؛ که خب این منابع هم اگه چیزی از حرف های گروه مقابل رو انعکاس هم بده، فقط همون بخشیه که می خواد ردش کنه یا ایرادی ازش بگیره و نه تمام حرف و استدلال هاش. به همین دلیل من رفتار رسانه ها و در کل جهت گیری صاحبان/غاصبان قدرت در اطلاع رسانی به مردم رو - که با سانسور همه جانبه ی مخالفان هم تؤام شد - یکی از عوامل به شدت مؤثر در تبدیل اون خط باریک به این دره ی عمیق می دونم. به این شکل که در وهله ی اول گروهی که – به قول رایج- سمت چپ خط قرار داشتن رو صرفاً به جرم مخالفت با نظرشون و بیان این مخالفت از باقی جامعه، یعنی بدنه ی به اصطلاح اصولگرایی جدا کردند. مردمی که فقط به نتیجه ی انتخابات معترض بودن و زمان هایی که سرکوب ها شکل وحشیانه ای پیدا نمی کرد و خونشون رو به جوش و جونشون رو به لب نمی آورد از حدود رفتار مسالمت آمیز و اخلاق مدار خارج نمی شدند. مردمی که به حساب آمار خودشون 14 میلیون، 40درصد جامعه بودن. وقتی این منابع اطلاعاتی با دلیل یا بی دلیل این بخش مردم رو به سخره گرفتن، تحقیر کردن، بهشون آشوبگر و اغتشاش گر گفتن، دستگیرشون کردن و نهایتاً لقب منافق بهشون دادن طبیعی بود که پیروان اون ها هم ما رو به همین چشم ببینن و احساس عداوت ایجاد بشه که امکان برقراری ارتباط و مکالمه و مسالمت رو کلاً از بین می بره. انتظار داری چه اتفاقی بیفته، چه رفتاری ببینی وقتی مردم رو به واسطه ی عقیده شون دو دسته کنن و مدام تو گوش یه عده شون بگن "اونا دشمن شمان. اونا از خارجیا پول می گیرن که خرابکاری کنن"؟ مخالف رو میشه تحمل کرد اما دشمن رو نه، و اطلاع رسانی حکومتی بخش بزرگی از مردم رو به عنوان دشمن به بقیه معرفی و حتی چند بار (جشن پیروزی احمدی نژاد، نماز جمعه ی مشهور) دعوت به صف آرایی مقابل هم کرد.
تازه فرض کن با وجود این شرایط دو گروه به شکلی موفق به ایجاد ارتباط می شدند. پایه های فکری و اعتقادات دو گروه دیگه مخاف هم نبود، متناقض هم بود. اینجا دیگه دو طرف نه استدلال، که بنیان استدلال همدیگه رو رد می کنن و این یعنی ختم گفت و گو پیش از آغاز. اگه بخوام واضح تر بگم، میشه اینکه دو گروه دقیقاً هیچ کجای حرف همدیگرو قبول ندارن که بتونن بر اساسش مکالمه رو شکل بدن. تمام چیزایی که واسه یه گروه بدیهیه واسه بقیه کذب محض و ضلال مبینه. یعنی:
- تو انتخابات تقلب شده. مردمو زدن. تیراندازی کردن طرفشون. بچه های مردمو شکنجه می کنن، می کشن....
- رهبر و شورای نگهبان انتخابات رو تأیید کرده، تموم. اینایی که تو خیابونن منافقن و بی دینن، خرابکاری می کنن، مسجد آتیش می زنن. بچه بسیجیا رو تو خیابونا می کشن....
2. اتفاقاتی که به این شکاف منجر شد و همچنان هم ادامه داره یه مجموعه از رفتار متقابل مردم معترض بود با حامیان قدرت که به مرور دامنه ی گسترده تری پیدا کرد و به بدنه ی اون جناح هم کشید. یه نگاهی به ترتیب وقایع از شب انتخابات بنداز: مردم اومدن تو میدون فاطمی، پلیس باهاشون برخورد کرد. جمع شدن جلو ستاد میرحسین، پلیس و لباس شخصیا ستادو زدن. مردم ریختن تو خیابونا، همه جا پر نیروی امنیتی و گارد و لباس شخصی شد که می زدن و می بردن، نامردی. باتوم خوردن، سنگ پرت کردن. اشک آور زدن، آتیش روشن کردن. بهشون گفتن اغتشاشگر، بی صدا راهپیمایی کردن، گفتن یه عده ی قلیلن، تظاهرات سه میلیونی راه انداختن، یکی تهدیدشون کرد که اگه خفه نشن خونشون پای خودشونه، بیخیال جونشون شدن و ضد همونی که اینو گفته بود شعار دادن، تیر زدن، کشتنشون، الله اکبر گفتن، فله ای دستگیرشون کردن و هیچ خبری ازشون به کسی ندادن... و تو تمام این مدت لحظه به لحظه از هم متنفر شدن. هم زمان که رفتار ها شدید تر می شد احساساتم شدت بیشتری پیدا می کرد. رسید به اونجا که تو نماز جمعه یکی مرگ بر منافق بگه اون یکی مرگ بر دیکتاتور.
مسأله اینجاست که ما تو این سریال مجبور بودیم کارایی رو بکنیم که کردیم، که اگه نمی کردیم هیچی نداشتیم. در جواب هر کدوم از اینا اگه می خواستیم درگیری بیشتر و شکاف عمیق تر نشه باید خفه می شدیم، باید می شستیم خونه هامون و صدامون در نمی اومد، انگار که نه انگار. آبا از آسیا می افتاد و نظام می موند با حماسه ی هشتاد و پنج درصدش و رئیس دولت محبوبش. یعنی باید از تمام اعتقادی که به خاطرش هزینه داده بودیم می گذشتیم. اما اونا حق انتخاب داشتن. اونا می تونستن دروغ نگن. اونا می تونستن تهمت نزنن. اونا می تونستن نزنن، نکشن، نگیرن، بی خبر نذارن لااقل. می تونستن یه چیزایی رو تو برخورداشون رعایت کنن. می تونستن به پیروزی قناعت کنن و دنبال تحقیر، دنبال اقتدار نباشن. می تونستن گوش بدن چی می گیم، یا لااقل اداشو درس در آرن. می تونستن همه ی راه های حرف زدن رو به رومون نبندن که مجبور نشیم بین فریاد زدن و ساکت شدن انتخاب کنیم. ما سهممون تو این نفرت به اندازه ی اعتقادمون بود. همین. هر جا دو تا راه جلومون بوده یکیش پذیرفتن ظلمی بوده که بهمون می شده. اونا حتی از وقتی شورای نگهبان بیانیه شو داد چششون رو بستن و گفتن دیگه پرونده ی انتخابات بسته شد و بحثم نداره، گرچه قبلشم فرق چندانی نداشت. هر چی برخورد ها شدید تر شد و دروغ گویی ها وقیحانه تر (واضحه که از دید ما البته و قطعاً طرف مقابل عکس این جمله رو درست می دونه) اعتقاد به دشمنی بین مردم راه پیدا کرد و تقویت شد. دیگه اونی که چماق به دست نمی رفت تو خیابون هم خبر کتک خوردن مردم تو نماز رو که می شنید می گفت حقشونه، اونی هم که نرفته بود و کتک نخورده بود اینو که می شنید منزجر می شد.
معتقدم این گسست – آگاهانه و عامدانه احتمالاً - به ما تحمیل شده. ما نه می تونستیم جلوشو بگیریم، نه می تونستیم ببینیم این همه ظلم رو و متنفر نشیم. همون قدر هم معتقدم که اعمال این شکاف خواست، هدف و تقصیر هیچ کدوم از گروه های مردم نبوده. این صرفاً کار عده ای زور مدار و اقتدار گرا و قدرت طلبه، با همراهی بنگاه های خبر رسانی ای که یا خیلی احمقند یا خیلی بی شرف.
پ.ن. این که همه ی تقصیرا رو بندازی گردن دیگران اونقد عادت متداولیه که دیگه واسه مون به رفتار تبدیل شده. می دونم. حواسم به این بود وقتی اینو می نوشتم، اما نظرم رو تغییر نداد. دیدم و می شناسم آدم هایی رو در دو سر طیف که رفتار مستقلشون بدون اینکه ضرورتی داشته باشه به این روند تحمل زدایی کمک کرده، اما واقعاً اسثنا بوده ن. خانه از پایبست ویران است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر