محاسنش از صورت، تارهای ریشش از هم و نگاهش از ران های لوند دختران دانشجو جدا نمی شد.
او به دانشگاه آمده بود تا حافظ ناموس میهنش باشد و رهبری و ولایت؛ اگر می گذاشتند تمرکز کند.
بر پروردگارش توکل، بر شیطان رجیم لعنت و - "یا علی" گویان - اشک آورش را شلیک کرد.
او یک بسیجی واقعی بود.
۱ نظر:
خیلی خوب توصیفشون کردی D:
ارسال یک نظر