graffiti decorations under a sky of dust
a constant wave of tension on top of broken trust
the lessons that you taught me, i learned were never true
now i find myself in question, and they point the finger at me again
guilty by association; and you point the finger at me again.
i wanna run away and never say goodbye
i wanna know the truth instead of wondering why
i wanna know the answers, no more lies
i wanna shut the door and open up my mind...
پ.ن.ها:
- زنده باد چستر
- یادم نمی آید آخرین باری را که در وبلاگی فقط لیریکس نوشتم اما یادم هست آخرین باری که خودم خواندمش به نظرم مسخره آمد. مهم نیست. خوب یاد گرفتیم که همه چیز هزینه دارد. التیام التهاب این ذهن گداخنه ی مغشوش هم که مفت و مجانی نمی شود.
- نمی دانم بابت وجود هوی متال باید شاکر بود یا از این حال و روزی که این همه دود و هدبنگ می طلبد شاکی. بدتر آن که نمی دانم اصلاً این شکر و شکایت چقدر معنا می دهد دیگر. نمی دانم اگر خدایی هست چقدر همان خدایی است که می شناختم و رفاقتی کنار می آمدیم با هم - اغلب.
- پای بست را زده اند بی پدر ها.
- اساساً ترجیح می دهم که وقتی در شرایط بحران قرار گرفتم حداکثر تعداد فاجعه ای را که می توانم، بپذیرم. این است که به یک اشاره دوباره با کله می پرم میان گرداب متسلسل بودن یا نبودن این چند وقتمان. می دانی؟
- در همین راستا اولاً از سایر دوستان و نزدیکان گرامی هم دعوت می شود که چنانچه بنا دارند با اینجانب وارد مشاجره، درگیری و برخورد از هر نوع شوند هر چه سریع تر اقدام فرمایند و ثانیاً به ایشان هشدار می دهیم که آماده ی اقدامات پیش گامانه ی بنده هم باشند.
- آیا کسی نیست new devide را به من برساند؟
متن پس پی نوشت:
همه با هم یک هو یاد خدا افتاده ایم. راستش این رفتار آدم ها بیشتر از همه ی آن چه به پای کم کاری خدا می گذاریم به همم می ریزد. گر چه در این مدت انصافاً علاوه بر ملاحضات روابط انسانی، عمق فجایع در جریانی که به نظر می رسید نیاز به مداخله ی مستقیم از بالا دارد هم در جلوگیری از فحش باران شدن دوستانی که -بی انصافانه- به خدا غر می زدند مؤثر بود. خودم هم گاهی -بی انصافانه- غر زدم سرش حتی و می دانستم اگر بنا باشد کاری بشود خودمان باید بکنیم و اگر وضع گهی داریم مسئولش خودمانیم. اما اینجا می خواهم رسماً اعلام موضع کنم:
به شخصه واقعاً در این جریانات انتظار هیچ حرکت محیرالعقولی از جانب باری تعالی نداشتم و روند وقایع را منهای شدت مبهوت کننده و غیرمنتظره ی بی شرفی و کثافت کاری طبیعی می دانم. مسأله این جاست که همیشه خدا برای من مخاطبی بود برای همه ی آن چه که هیچ وقت با هیچ کس نتوانستم بگویم. مخاطبی که می دانست "خودت می دونی دیگه" هایم را. جایگزینی برای تمام مخاطب هایی که خوسته ام و نداشته ام. این چند وقته اما نه که نبود، بود، همچنان همان گونه حسش می کردم که بود، اما تازه - این روز ها که اس ام اس قطع بود- فهمیدم انگار که گویی راه ارتباطمان 2 تا سیم کارت پیام رسان ایرانسل بوده فقط در تمام این مدت. از او دلگیرم همان قدر که از مخابرات؛ کمی کمتر. مخابرات را تصمیم گرفته ام تحریم کنم، او را نمی دانم.
توضیح:
این وبلاگ - عطف به این که 360 نعمت را بر کاربران تمام کرده و گند آخر را هم زد و مضاف بر آن دیگر نه دوستش می دارم و نه در آن راحتم و ورای این دو، با توجه به این واقعیت که پیج حاضر کلاً مخاطب ندارد که تأثیری در احوالات کسی جز خودم داشته باشد- به طور کامل دچار تغییر کاربری شده است؛ دست کم فعلاً که این طور به نظر می رسد.
توضیح پایانی:
علت بروز این پست به چنین شکل مفتضحانه ای در زمان ارسال آن و ایضاً در خط تیره ی دوم پی نوشت ها قابل ردیابی است.
والسلام.
۱ نظر:
اول . این پیج غیر از خودت مخاطب های دیگه ای هم داره .
دوم .سانسور ( یه چیزایی گفتم پیرامون خدا و ما و اینا که دیدم بهتره انگرا نگفته باشم !)
سوم . خدا در هر صورت خداست ، برای هر کس به شیوه ی خاص خودش.
پی نوشت : می شه یه لطفی کنی و جای این وبلاگ ، وبلاگ ناکجا آبادم رو لینک کنی اگه دوست داری .www.naakojaabad.wordpress.com
چون این آکاردئون زن یه ذره زیادی شخصیه .
ارسال یک نظر