چندین سال پیش که جفتمون بچه بودیم یه روز سر یه قضیه ای که یادم نیس به شدت از دست داداشم حرصم گرفته بود - و خب اون موقعا تلوزیون تام و جری زیاد نشون می داد، به خشونت عادت داشتیم - پا شدم پامو گذاشتم رو پاش، بعد که اومد داد بزنه کنترل تلوزیونو تا دکمه ی menu فرو کردم تو دهنش.
امشب داشتم به وضعیت این چن وقتمون فک می کردم که یاد این افتادم، دیدم چقد شبیه همن. می گم نکنه خدا داره تنبیهم می کنه و همه ی این اتفاقا بابت اون کار من باشه؟ یادم باشه فردا ازش عذرخواهی کنم بلکه همه چی ختم به خیر شه مملکت یه سامونی بگیره.
پ.ن.1. وجه تمایز 2تا داستان اینه که من دیگه اون قد بی شرف نبودم که پاشم برم پیش بابام چغلی کنم که "آرش کنترلو گاز می گیره که خرابش کنه"!
پ.ن.2. این طور که به نظر می رسه من اون زمان از مقدار زیادی وزن و مقدار کمی شعور برخوردار بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر