دوشنبه، اسفند ۱۷

Demoralocrasy

از بحثایی که آخرشون مجبورم حقیقتو قبول کنم متنفرم.
از آدمایی که مجبورت می کنن واقعیتو ببینی هم.
هر کس فقط حق داره حرف خودشو بزنه و بره؛ و حق پیدا کردن یه توجیه مسخره واسه باور احمقانه ای که می خواد داشته باشه رو از دیگری نگیره. 

پ.ن. روز زن دوست داشتنی سابق و روز گسترش چندش آور فمینیسم فعلی، تبریک نداره واقعاً، اما حالا که انقد دوس دارید خب مبارک.
پ.پ.ن. زن چندانی باقی نمانده. زن هایی که بلدند زن باشند.
و من صادقانه می ترسم از دنیایی که زن ندارد. دنیایی که زن هایش مردها را دقیق و مو به مو تقلید می کنند اما بویی از هنر زن بودن نبرده اند یا برده اند و به زور فراموشانده اندش و افتخار هم می کنند به قدرت دیوار شکستن و حصار دریدنشان، غافل از این که شکستن و دریدن .... بگذریم. شما که نمی خواهید بفهمید اما من می ترسم از انقراض قریب الوقوع نسل زن ها.
توضیح: پی نوشت آخر پست نارسی است که بنا بود بعدها کامل و منتشر شود اما به مناسبت روز زن به شکل پی نوشت - و ناقص - به دنیا آمد ... و مرد.

۴ نظر:

maryam گفت...

خیلی وقت بود پست اینجوری نخونده بودم...
آزمون و خطا بد نیس.زن ها هم حق دارن بعضی چیزا رو تجربه کنن و بعدش خودشون تصمیم بگیرن چی بشن، حالا هر چیزی یه سری تلفات هم داره

سعید گفت...

اجازه تایید دارم؟
.
مریم، به نظرم اگه یه بار دیگه نظر خودتو بخونی (و احیانن از موضع "دفاع از زنان، به هر شکل" بیای بیرون) متوجه میشی که نظرت یه مقدار زیادی باعث میشه که آدم بگه "ای بابا..."

روشن گفت...

سلام. از وبلاگتون خوشم اومد، البته از نوشته های وبلاگتون! به لیستم اضافه تون کردم! بازم البته با اجازه!

Hans Schnier گفت...

به مریم:
:|

به سعید:
قبلیه رو گفتم "استثنائاً" از این که باهام موافقی حس بدی دارم، نگفتم؟

به روشن:
سلام. لطف داری. اجازه مام دس شماس