سه‌شنبه، آبان ۴

در باب "گیومه"ء

تو
   با تمام سختی
                روزی
عشق من بودی.
حالا
    هنوز
        "عشق" من هستی
                  اما
                     عشق "من" نیستی
دنیا
    با تمام سختی
                روزی
                    جای بهتری برای زیستن بود
وقتی گیومه نداشت.


پ.ن. این شعر سپید نیست، یبوست مغز است. من هنوز هم از شعر سپید متنفرم.

شنبه، مهر ۲۴

چهارشنبه، مهر ۲۱

گولمان زدند

پس چرا هیچ کس قبل از این که شروع کنیم نپرسید که ما کرم های بی چنگ و دندان پیله های به این کلفتی را با کجایمان قرار است بدریم آخر؟

یکشنبه، مهر ۱۸

::::

بیضه ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار از شوکران لبریز شد*


* محصول مشترک من و حسین منزوی. در واقع فقط بیضه ش از من بود.

:::.

مثل گاوی در یک میدان خالی بزرگ، که نزدیک ترین نزدیکش گاوباز است. بقیه، از روی سکوها نگاه می کنند فقط.
بیا ماتادور. من و توییم. بگذار یک بار دیگر به سوی آغوشت بدوم.

دوشنبه، مهر ۱۲

دل شنیدن داری؟

شاید "شاید" شرحم دهد.
سیگار می کشم شاید که بمیرم. انتظار می کشم شاید که بیایی. جان می کنم شاید که بخوابم. می خندم شاید که پشت دیواری باشی باز و باز ندانم. شاید نداند کسی این خنده ها دیگر آن خنده ها نیست. شاید روزی دیگر دلتنگ آن چه بوده ام نباشم. شاید تن دهم روزی. راستی، تن دادن راحت تر است یا جان دادن؟  "مرگ سخن دیگری ست؛ مرگ سخن ساده ای ست". شاید قطعیت مرگ لازم است میان این همه احتمال. 
شاید روزی کسی پیدا شد و زبانی یافت برای این که منم. شاید روزی کسی توانست بنویسد این ها را. من نمی توانم اما؛ من نتوانستم. شاید مرده باشم که بگویی بنویس وننویسم، نتوانم. 
شاید کسی جایی اشتباه نوشت داستان ما را. شاید جایی میانه ی داستان راوی تب کرد. شاید هذیان بود پایانش. شاید باید پاک می شد و از اول می نوشت. شاید زندگی ویراستار کم دارد. شاید فراموشم کنی یک روز. شاید بخندی و ندانم که دروغ است. شاید روزی از کنار غریبه ای بگذری و باز -هنوز- عطرت دیوانه اش کند. شاید این یک عاشقانه ی آرام نبود. شاید اشک صفحه کلید را خراب نکند.

پ.ن. بفرما :)
پ.پ.ن. چله ی پست قبلی شد این پست. هه.