شنبه، مهر ۶

حکمت متعالیه

قضا خلعتی نامدارش دهد / قدر میوه در آستینش نهد


خوب به مصرع دوم توجه کنید. به نظرم سعدی با همین یه بیت تکلیف مسأله ی جبر و اختیار رو روشن کرده. حتی میوه هم از طریق قدر تو آستینمون میره، تازه این قسمت خوبشه. این رو بذارین کنار قضیه ی آدم و حوا؛ بالاخره سیب هم میوه ست دیگه، یحتمل رفته تو پاچمون. قابل توجه تب 40 درجه.

پ.ن.1. به هر حال هر چیزی یه فایده ای هم داره؛ حتی برادر کوچیکتر. رفته دوم راهنمایی دیگه، اول کتاب فارسیشون (ایضاً فارسیمون) بود. می بینین چقد غافلیم و ساده از منار همه چی میگذریم؟ عمراً دوم راهنمایی به همچین نتیجه ای رسیده بودین.
پ.ن.2.گفتم که یه وقت فک نکنین سعدی می خونم.

سه‌شنبه، مهر ۲

نافرمانی مدنی

گر ریش بود مدرک اسلام / بزغاله بود حجه الاسلام

1. خودمونیم، انصافاً بزغاله انقدرا هم ریش نداره که بخواد حجه الاسلام به حساب بیاد. حتی اگه بز هم در نظر بگیریم بیشتر نماد علم دوستی تا روحانیت به نظرم. با اون "مدرک" مصرع اول هم تناسب داره.
2.برادر من می خوای مزخرف بگی، بگو، چه اصراریه موزون و مقفا باشه حتماً حالا؟ یعنی واقعاً فک می کنی اینجوری مخاطب بیشتری جذب می کنی؟ یا تو حافظه ی تاریخی جامعه موندگار می شی؟
3.باز صد رحمت به اون "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی شه". یه کم دغدغه ی فرهنگی داشت لااقل.

یکشنبه، شهریور ۳۱

بحران 2

وقتی آلبوم جدید متالیکا رو نمی شه از مگادث تشخیص داد.

یکشنبه، شهریور ۱۷

زندگی

آدما مث آمبولانسی زندگی می کنن که آژیر کشون، به زور تو ترافیک شریعتی می لوله و راهشو باز می کنه، تا سریعتر برسه به همت که توش گیر کنه و فقط چراغ گردوناش رو روشن بذاره.

شنبه، شهریور ۱۶

سیاستگذاری رسانه ای

دقت کردین چن وقته شبکه تهران دیگه اون آهنگ تاجیکو که می گفت "تهران شب از تو دوراست/ تهران همیشه نور است" و اینا رو دیگه پخش نمی کنه؟ واقعاً چرا؟

سه‌شنبه، شهریور ۱۲

هزار راه نرفته

مدت هاست که نمی تونم اسم کسی رو همراه با "جان" صدا کنم و ادامه ش با "تولدت مبارک" تو ذهنم تکمیل نشه. در این حد که مجبورم کلی زور بزنم که اینو نگم بهش، حرفمم یادم می ره آخرش. این حالت وقتی به اوجش می رسه که دو نفر رو مخاطب قرار می دم که تو اون شرایط دیگه مقاومت بی فایده ست.
همه ی اینا ام بر می گرده به بی مسئولیتی خونواده که نه تنها باعث شده ن تاریخ تولد من و دادشم فقط 3 روز با هم فاصله داشته باشه، بلکه هر هروقتم خواستن جشن بگیرن برامون مشترک گرفتن و رو کیک هم نوشتن "کورش جان، آرش جان تولدتان مبارک".
اگه یه ذره با روانشناسی کودک و تأثیراتش در بزرگسالی آشنایی داشتن الآن وضع من این نبود.
حالا هی برین زن بگیرین زرتی بچه بندازین.

پ.ن. به این نتیجه رسیدم که تعریفی که تو پست قبلی ارائه کردم بیش از اون که نوعی از حماقت رو توصیف کنه بر معیار های اسکلیت منطبقه. واسه همین از همینجا نامش رو به "اسکولوژی" تغییر می دم که هم دقیق تره هم علمی تر.