یکشنبه، بهمن ۱۱

OoO0oOO

پسرک چشمش به دست پیرمرد است همیشه. پسرک فال می فروشد اما چشمش - نه به شیشه ی ماشین ها- به دست پیرمرد است همیشه. پیرمرد حباب می فروشد، پشت چراغ جهان کودک. پسرک نمی داند نهایت پرواز اینجا فال حافظ است. پسرک نمی داند اینجا کسی نمی فهمد اوج یک حباب را. پسرک نمی داند هیچ کس اینجا لیاقت حباب بازی را ندارد؛ اینجا، پشت چراغ جهان کودک.

پ.ن. بی لیاقت ها! برای پسرک حباب بازی کنید. 
بی لیاقت ها! به جای پسرک حباب بازی کنید.

جمعه، بهمن ۹

کنام شیران

قبول کنید که عصر طلایی ایرانیان مدت هاست که گذشته که ما پس از صادق هدایت هیچ ت*خم شاخصی هم در این مملکت نداشته ایم حتی.

پ.ن. جی[نقطه]دی[نقطه]سلینجر...[نقطه؛ پایان] 
و این ماه، همچنان ماه خونه.
پ.ن.1. این ماه دیگه اون ماه نیس، هس؟ ولی به هر حال ماه خونه.
پ.ن.2. مردن معمولی به خون ربط پیدا نمی کنه، می کنه؟ اما بازم ماه خونه.
پ.ن.3. این ماه، ماه خونه؛ یزید ..... ؟
پ.ن.4. اینا هیچ کدوم دخلی به سلینجر جدیداً فقید نداره، نه؟ در هر صورت سرنگونه خب.

چهارشنبه، بهمن ۷

قانون شماره ی 1 وبلاگ نویسی

شما از وبلاگ نوشتن ناراحت و سخت در عذابید و پیوسته در پی بستن وبلاگ خود می باشید، اما همواره چیزی، کسی یا کسانی مانع از تحقق این خواست عمیق درونی شما می شوند.

جمعه، دی ۲۵

Palasidation

مغز نویسنده ی وبلاگ مورد نظر پلاسیده است؛ لطفاً بعداً مراجعه کنید.
The mind of the writer of the weblog you're visiting is currently not available. Please try again later
بوق- بوق- بوق - بوق

پ.ن. هر چی نگا می کنم می بینم چندین ماه از آخرین باری که یه پست نسبتاً خوب تو این وبلاگ نوشتم که به دل خودم بشینه لااقل می گذره. باید یه کاری کنم ملت که پیجمو وا می کنن سلکشن پستام بالا بیاد مثلاً یا اصن بگم خود بلاگر یه جوکی چیزی سرهم کنه بذاره جلوشون آبرومون نره پیش مردم.

چهارشنبه، دی ۲۳

مضاحکه

میگه "خانم هیلاری کلینتون رسماً اعلام کرده که ما به طور نامحسوس از این آقایون حمایت مالی می کنیم، 400 هزار دلار هم تخصیص دادیم."
یا مثلاً میگه اسرائیل شیوه های براندازی رو از طریق قسمت فارسی سایت وزارت خارجه اش به سران فتنه اعلام می کرده.

من مخاطب که بزغاله و گوساله م هیچ، اون شیاطین بزرگ هم  با تمام دستگاه های سری شون انقد شعور نداشتن که اسناد محرمانه شون رو سند تو آل نکنن یعنی؟

سه‌شنبه، دی ۱۵

::.

سیصد و
شصت و
پنج

دوشنبه، دی ۱۴

یکشنبه، دی ۱۳

پدسسگا

اگر دین ندارید
آزاده هم نیستید
لااقل به بهونه ی دین انقد کثافت کاری نکنین دیگه.

شنبه، دی ۱۲

Braiwnes Aines Clowns

انگار که کارتون هرکول را روی صحنه ی چاه ارواحش پاز کرده باشی، فکرها توی مغزم همین طور که داشتند می چرخیدند و وول می خوردند یکهو چروکیده و پیر و خشک، ثابت شده اند و دستی هم که گاه به گاه دراز می شد تا یکی یکی بگیرد و بیرونشان بیاورد قبل از این که بپلاسند، همان جا، نرسیده به هیچ کدام خشکش زده و فلج مانده.

انگار که دریاچه ای یخ زده باشد و چندتایی ماهی هنوز تویش زنده؛ هر از گاهی چیزی زیر سطح مرده ی مغزم می لغزد و از جایی به جایی می رود - نه دور - و نه چیزی خارج می شود به هر حال و نه وارد؛ چیزی شبیه تقلاهای آخر ماهی ای که مجبور است بمیرد بیشتر. و من تنها یخ ها را حس می کنم که قلقلکشان می آید از این جنبش کوچک.

انگار که موش توی سرم لانه کرده باشد، هر از گاهی شروع می کند به جویدن چیزی آنجا و تیر می کشد فکرهایم، چشم هایم، مغزم. سیر که شد کمی می خوابد و از اولین کش و قوس های بیدار شدنش اضطراب فرا می گیردم تا لحظه ای که بزند اولین گاز را و تیر بکشد فکرهایم، چشم هایم، مغزم. گاهی با دود سعی می کنم  ببندم راهش را؛ دودها می چرخند توی سرم و پر می شوم از دود و آن وقت نه موشی هست، نه فکری، نه مغزی. می ماند یک صفحه ی سیاه سیاه، که کمی خون این جا و آن جایش ریخته؛ خون تازه ی سرخ. و نوری می تابد گهگاه به گوشه ای و تصویرترسناک در دل سیاهی پنهان شده ای ظاهر می شود لحظه ای، می ماند اندکی و می رود زود و می ماند کابوسش، شبحش در تاریکی؛ انگار که تونل وحشت شهربازی های بچگی.

انگار که .... فایده ندارد. دورش باید بیاندازم انگار.
دورش باید بیاندازم. انگار نه انگار.


پ.ن. عجالتاً حسم نسبت به این کشور نفرت مطلق است و تا زمانی برایم حائز اهمیت می باشد که مجبور به سکونت در آن هستم.