شنبه، اردیبهشت ۴

جناب آقای خدا!ء

اگر معادی بود و قرار شد حساب کتاب کنیم اول اولیا و مقربین و فرشته ها و نوچه ها موچه هاتو می فرستی بیرون، تو جواب منو می دی، تکلیف منو روشن می کنی که چه ترمالی زدی با این خلقتت، چه گندی زدی تو زندگی بنی بشر، بعد می رسیم به این که من چه گهی خوردم تو این دنیا. شد؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

برادر روشن فکر من!ببین داداش! ای کاش این همه وقتی که برای کامپیوتر و کافی شاپ رفتن و دانشگاه و پشت فرمون و دعواو غرغر کردن و خیلی چیزهای دیگه میذاریم... یه ذره وقت بذاریم که همونیو که داری سرش غر میزنی رو بشناسیم...
کلا ما آدما هر بلایی که سرمون میاد از رو نادونیمونه! بر نخوره ها!
شاید فکر کنیم حالا که اسممون شده دانشجو می تونیم خیلی چیزها رو عوض کنیم!!! ولی نه عزیزم!! قصه ی شمشیر در برابر شمشیر اشتباهه!ما چرا دامن بزنیم! وبلاگتو خوندم کلا آدم شاکی هستی... ولی قشنگ مینویسی... قصه ی این دنیا غرور و خود خواهی آدماس...تو چی؟ تو هم می خوای قاطیش بشی؟ هر کسی رو تو قبر خودش می خوابونن... به زور نمیشه به آدما کمک کرد... خیلیا خودشون رو زدن به خواب... تو می خوای جزو کدوم دسته باشی... خیلیا هم فکر میکنن بیداری یعنی خودی نشان دادن! وسعت قلبت رو به روش باز کن هر روز میکوبه در قلبتو... و تا خودت باز نکنی بدون اجازه وارد نمیشه ... الکی غصه نخور الکی حرص نخور ... بخند ... دنیا مسخره تر از این دیده بودی که واسه ما دارن میسازن!