یکشنبه، دی ۱۸

اینک تماشاگری که روایت می کند

حالا فقط دلم می خواهد در آخرین تصویر این اجرا تمام آن ها که دوستشان داشته ام را - آن گونه که دوستشان دارم، آن گونه که به خاطرشان می آورم- یکجا در آغوش بکشم و همچنان که در آغوششان -بی حرف و با صدا- می گریم صحنه تاریک شود. و صدای پایان بیاید؛ صدای مرگ. صدای اثر کردن -و نه خود تیر- صدای اثر کردن تیر خلاص. صدای افتادن مرد. صدای گریه. صدای تشویق تماشاچیان. صدای خالی شدن تالار.
و دلم بیش از همیشه می خواست که این آخرین سطور آخرین میزانسن را برای تک تک بازیگران صحنه ی آخرم شرح دهم؛ یا به گوششان برسانم لااقل. اما می دانم که کارگردان این نمایش من نبوده ام. من تنها تماشاگری بودم، با بغضی سنگین؛ به انتظار بهانه ای، نشانه ای از آن چه حس می کند تا بشکند. خواست من تصویرها را نساخت؛ این تصویر آخر را هم.

پ.ن. و این یعنی تراژدی.

پ.پ.ن. زندگی ماله هایی است که بر اشتباهاتمان می کشیم.

هیچ نظری موجود نیست: