پسرک چشمش به دست پیرمرد است همیشه. پسرک فال می فروشد اما چشمش - نه به شیشه ی ماشین ها- به دست پیرمرد است همیشه. پیرمرد حباب می فروشد، پشت چراغ جهان کودک. پسرک نمی داند نهایت پرواز اینجا فال حافظ است. پسرک نمی داند اینجا کسی نمی فهمد اوج یک حباب را. پسرک نمی داند هیچ کس اینجا لیاقت حباب بازی را ندارد؛ اینجا، پشت چراغ جهان کودک.
پ.ن. بی لیاقت ها! برای پسرک حباب بازی کنید.
بی لیاقت ها! به جای پسرک حباب بازی کنید.
۱ نظر:
کاش من جای پیرمرد بودم!
ارسال یک نظر