چهارشنبه، تیر ۳۰

قانون شماره ی 5 وبلاگ نویسی

بغض های شما جوری گلویتان را می گیرد که از گلو می زند به دستتان و نمی گذارد بنویسید.

1 2 3 4

پ.ن. 2سال گذشت از عمر این وبلاگی که زیاد دوستش داشتم  و حس می کنم دیگر چیزی ندارم که بنویسم درش. خودم چیزی نیستم اصلاً دیگر.
خدا را چه دیدی؟ شاید مرثیه ای هم برایش نوشتم. مرثیه زیاد هست در سرم.

پ.پ.ن. ببخش رفیق. هیچ گاه ندانستم چه باید گفت.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اون چیزی رو که باید می گفتی دونستنی نبود...نه واسه تو...نه واسه ما....اما قطعا گفتی...واسه همین مهمه که بگی...ساکت نشو...