یکشنبه، مرداد ۳

جونم واسه تون بگه

روزی روزگاری مردی بود که حقیقت را گفت؛ اما باور نکرد.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

جونم واست بگه که اشتباه می کنی عزیز اون چیزی که مرد گفت حقیقت نبود اون واقعیت بود و فرق هست بین واقعیت و حقیقت . فرق زیادی هست . خیلی زیاد

Hans Schnier گفت...

خب مرشد یه زحمتی بکش 3 تا چیزو واسه من توضیح بده که روشن شم.
یکی این که چیه فرق حقیقت و واقعیت؟
دیّم این که اینجا تو اصل ماجرا چه توفیری می کنه؟
سیّم این که حالا چرا ناشناس؟

ناشناس گفت...

اول اینکه "سلام"_با اینکه برداشت خوبی از کلمه "مرشد"نکردمولی باز سعی می کنم تا جایی که می تونم و بلدم جواب بدم پس برو تو گود پهلون و خوب به صدای ضرب مرشد گوش کن. اگه اشتباه نکنم این بحث یه جورایی با کارهای ارسطو شروع شد یعنی قبلش افلاطون بود که به عالم "مثال"معتقد بود و بعد ارسطو که نبود و بعد رسید به "صورت" و "جوهر" و بعد چهار علت ارسطویی و "علت غایی"و بعد کسایی که تعمیمش دادن رو خیلی چیزا و منو تو چند هزار سال بعد ازش اونم اینجا میگیم . بی خیال توضیح فلسفیش مثال میزنم . سیب زمینی هام سوخت روی اجاق _این واقعیته_هر بابایی رو که از در بیاری اینو میفهمه "هر بابایی" . اما حقیقت اینه که من حواسم پرت روسری دختر همسایه شد .مثلا تو منو میکشی این واقعیته ولی حقیقت اینه که من اعصاب تو رو تخ*ی کردم و بعد دعوامون شد و ... . "نمیدونم چم شده که دارم مثال چرت میزنم " این حقیقت یا واقعیت ؟ یا واقعیتیه که خودش خقیقت چیزه دیگیه هست . بزار اینو بگم : یه بابایی یه دختری رو دوست داره و دختره هم همینطور ولی رابطه به بن بست رسیده حالا چی میشه ؟ هیچی طرف اومده انجمن ادبی وره دل ما نشسته شعر نوشته البته نفهمیدم شعر بود یا واله خر که آره : ".... چراغ کوچه بی نور شد از رفتند ... هر کوچه ای بی تو به بن بست می رسید .... " اینا همه واقعیته هیج جایی از شعرش ننوشته " آقا من هیچ ذرکی از خودم از زندگیم از عقایدم از چیزی که می خوام اصلا من از هیچی درک ندارم " اینایی که حقایق اون بن بست ننوشته و با یه بازیه هوشمندانه(تقریبا)با لغات وضعیت کنونی خودشو توضیح داده و بر میگرده رو دار میگه این حقیقت وجود منه این تنهایی این نابسامانی این سیگارای پشت سر هم اینا حقیقته زدم پس کلش گفتم اینا واقعیت اکنون توئه که اگه حقیقت اکنون خودتو فهمیده بودی این نبود واقعیتت . دوم _ توفیرشم که از بالا فهمیدی . سوم _ من رهگذر وار گاهی وبلاگ شما . تضاد . تتا . مندوش . و این پیوند هاتونو می خونم در ضمن من نام حضرت عالی رو نمی دونم شما هم ماله اینجانبو پس ناشناسیم ! نه ؟ ا ا ا ا اسمت چیه ؟ چند سالته ؟ چی کاره ای ؟ حات چطوره ؟
پ . ن : ببخش کمی زیادی شد خودمم خسته شدم و ببخش کمی دری وری شد دیر وقته واسه همین بود شایدم من اشتباه می کنم جدا خوشحال می شم اگه بم بگی یعنی بنویسی اینجا . مخلص شما . خوشحالیدیم

ناشناس گفت...

وقتی ثبت شد دوباره خوندم یه کم چرت و پرت هست ولی بیشتر این فرق واقعیت و خقیقت و این که تو اصل ماجرا توفیرش خیلیه توجه کن . ببخشید بابت غلط تایپی جمله درس می کنم به نمایندگی از بقیه .اااا اسمت چیه ؟ چند شالته ؟ چه کاره ای؟ حالت چطوره؟

Hans Schnier گفت...

شرمنده، سلام.
والا من منظور بدی از مرشد نداشتم خواستم تو همون فرم پست و کامنت باشه.
بعد اون چیزی که من از توضیحاتت فهمیدم این بود که اسم "علت" رو گذاشتی "حقیقت"، اسم "معلول" رو "واقعیت".تو هر مثال هر دو نوع توصیفی که ارائه دادی حقیقت بوده از دید من. یعنی این حقیقته که غذا سوخته و این هم حقیقته که من حواسم به روسری دختره پرت شده.فقط این علت اونه.ضمن اینکه شاید دومی کمی عمیق تر باشه و پنهان تر.وجه تمایزشون همینه؟می تونم این نتیجه رو هم بگیرم که واقعیت اون سرپوش یا نماییه که ما دوس داریم از حقیقت نشون بدیم و اون شکلی ببینیمش،اما خب اون مثال تو منو کشتی نقضش می کنه.
به هر حال دروغ چرا؟ من این چیزایی که گفتی رو هیچ کدومشو نمی دونستم اما عقیده م اینه که هر کسی گفتمان خودش رو(درود بر خاتمی!) بر اساس واژگانی ارائه می کنه که خودش تعریف کرده، یا تعریفی که هر واژه برای خودش داره. خصوصاً جایی مث اینجا که هدفش مکالمه نیس، بیانه. تفاوت این تعاریف برای درک ارسطو اهمیت داره اما برای حرفی که من می خوام بزنم نه.
توی این پست هم همین طور.تا اینجایی که من فهمیدم فرقی نمی کنه اسم اون چیزی که بیان شده حقیقت باشه یا واقعیت،علت باشه یا معلول،اونی باشه که بوده یا اونی باشه که من خواستم ازش نشون بدم، چیزی بوده که واقعیت داشته و اصلاً تأکید قصه روی جمله ی دومه.که چیز تلخی رو فهمیده،به کسی گفته،این گفتن چیزی رو تغییر داده،اما خود گوینده از پس باور کردن چیزی که گفته بر نیومده، و بالطبع از پس پذیرش تغییر ناشی از اون.دوس ندارم توضیح دادن نوشته هامو اما همه ی این پست، درد همون یه تیکه ی آخره.

راجع به آخرشم اسم حد اقل آشناییه.یعنی شما لااقل می تونی منو هانس صدا کنی.بقیه شم از همین بلاگم در میاد.21سالمه،قراره داروساز شم،حالمم بده.تتتتتو چی؟

ناشناس گفت...

سلام . دشمنات شرمنده عزیزززز . من شرمنده که برداشتم بد بود . بگزریم . گاهی اوقات آدم یه چیزیو سعی می کنه اون قد ساده کنه که از اصل قضیه دور میوفته . بازم سعی می کنم تا جایی که می تونم و بلدم بگم . فرق زیادی بین واقعیت و معلول و علت و حقیقت هست . دقیقا نمی دونم از کجا باید بگم که درست متوجهت کنم . ماحصل "علت " و "معلول" دانش ما رو به وجود می آره و ماحصل "واقعیت" و "حقیقت" انسانیت ما رو شکل می ده. "علت" و"معلول" به قول تئوری نسبیت تویه مرجع لخت هستن یعنی بی توجه به ناظر همیشه تعبیره یکسانی ازشون میشه اما "واقعیت"و"حقیقت" همواره نسبی هستن . دیدی کیهان چی مینویسه؟ و میگه واقعیت و حقیقت اینه که من میگم و هر چند که برای "واقعیت"و "حقیقت" معیاری هست که مطمئنا کیهان از اون معیار ها خارجه و به قول شاملو یه دزد با چراغه . این خودش یه بحث گنده است که آیا معیاری برای واقعیت و حقیقت هست؟و اون چیه؟ که بی خیال و برگردیم سر بحث اصلیمون . فرق دیگه در نا محسوس بودن "واقعیت"و"حقیقت"ومحسوس بودن "علت"و"معلوله" یادت میاد کتاب دینی یه چیزی بود اثبات وجود خدا از طریق برهان علیت می گفت : زمین گرم میشود معلول است و علت آن خورشید بعد میومد میگفت جهان معلول است و هر معلولی را علتی قائم بر ذاتش هست و علت آن خداست خوب فکر کنم گرفتی کجای این اثبات اشکال داره معلول ما چیزیست محسوس و علتش نامحسوس . احساس می کنم دارم باز کمی چرت و پرت میگم . قبول دارم مثال های کامنت قبلیم کمی مشکل داره . هانس جان زمین دور خورشید میگردد . نه؟ این معلوله و علتش جاذبه . واقعیت و حقیقت چیه ؟ واقعیت کلیت این قضیه است یعنی گردش زمین و جاذبه و اون قوانین همه واقعیت می سازه و حقیقت چیه ؟ چیزیست پشت واقعیت اینست که میگویم اگه زمین 10 متر عقب تر یا جلو تر بود باز دور خورشید میچرخید باز همه قوانین فیزیک پا برجا بود باز علت چرخشش جاذبه خورشید بود اما دیگه حیات به این شکلی که ما میبینیم روی زمین نبود و کلی جک جونور از بین میرفت و اساسا خود ما نیز زیر اقیانوسی از آب میرفتیم . آقا اینجاست که حقیقت ما رو به یه مفهوم گنده تر میرسونه و تو این مورد خاص بعضی ها حقیقت پشت ماجرا رو خدا میبینن بعضی ها یه سری برهان دیگه میگن براش . خوب بزار یکی از مثال های قبلمو بازش کنم غذام سوخت خوب این معلول و علتش شعله گازه و کل اینا وافعیت می سازه حقیقت جای دیگست . ببین می دونم اگه کمی دقت کنی کمی تناقض پیدا می کنی بین این کامنت ولی این جا کمی عمیق تره . هانس جان فک کنم باید منظورمو از چهار علت ارسطویی بگم : اول "علت مادیه" دوم "علت فاعلی" و بعدش "علت صوری" و در نهایت می رسیم به "علت غایی " . تقریبا اسمشون با خودشونه . بگزریم . راستش الان کمی خودمم گیجم و گرسنه ام و خسته . هر جاش چرت بود بگو و هرجا رو که توضیح ندادم بازم بگو اگه بتونم مخلص سر کارم هستیم .
راجع به آخرشم اقا این "هانس" آلمانیه ؟ اتریشیه ؟ فارسیشو نداری ؟ من " پیمان " . 21 سالمه . قراره بی کار بشم . یعنی راستش مهندسی برق می خوندم یه روز فهمیدم که دیگه این رشته چیزی نداره بم بده ولش کردم و کنکور هنر دادم . فیلم سازی کمی کار کردم هنوز دارم فک میکنم رو آینده شاید برقو ادامه بدم یا تغییر رشته بدم معماری ولی به احتمال زیاد هیچ کدوم و چند وقت دیگه میریم خارج که اگه بتونم از پس پیانو بربیام موسیقی می خونم یا شایدم چیزه دیگه . یه جوری گه گیجه عجیبی دارم . ولی شکر حالم اونقدرم بد نیست چون ایمان دارم این نیز بگذرد و راه درست پیدا شود . "داروسازی"خیلی خوبه ولی خیلی ها داروفروشن نه داروساز و در ضمن خدا بد نده ؟ چی شده ؟ چرا خالت بده عزیز ؟

Hans Schnier گفت...

خب من سعیمو کردم که بفهمم تعریف حقیقت و واقعیتو. و اگه درست فهمیده باشم می تونم این طوری از پستم دفاع کنم که به هر حال گرچه حقیقت معرفت رو می سازه اما زندگی بر اساس واقعیات پیش میره. توی زندگی مستقل از عرفان ما -یا من شاید- حقیقت و واقعیت یه معنی می ده، ضمن این که "واقعیت" شکل جمله رو خراب می کنه:دی.
راستش خیلی چیزا الآن زیر دستم میاد که بنویسم اما خوب که نگا می کنم می بینم واقعاً چیزی ندارم که دلم بخواد بگم. ممنون از وقت و توضیحات.

ansichten eines clowns یعنی همون عقاید یک دلقک، اسم رمان محبوبمه که هاینریش بل heinrich boll نوشته که آلمانیه. هانس شنیر hans schnier هم اسم دلقک همون کتابه.به طور کلی وبلاگم نمونه ی کامل یه دزدی شیادانه س با اجازه ت. فارسیشو اگه بخوای می شه کورش!
همم.وضعیت جالبی داری. می شه حدس زد که تأثیر فلسفه س.نیس؟ این فلسفه ی کوفتی 7و8هزار ساله که هیچ جواب درست و قاطعی به هیچ سؤالی نداده.میشه با اطمینان تمام تأیید کرد که "خوشبخت آن که کره خر آمد، الاغ رفت".اما ایمانتو نمی فهمم.یعنی کلاً یه مدتیه که دیگه مفهوم ایمانو نمی فهمم.وقتی هنوز نمی دونی چی می خوای،انتظار داری چی بشه؟چجوری بفهمی؟اگه راه منطقی ای سراغ نداری به چه چیز فراعقلی ای دل بستی؟نظرت چیه به جا کامنت گذاشتن چت کنیم؟!
ما اگه از دانشگا نندازنمون بیرون و بتونیم همون داروفروش بشیم کلاهمونو میندازیم هوا پیمان جان.پول در بیاد، علم بخوره تو سر بشریت!

ناشناس گفت...

اول : سلام کورش جان . منم سعی می کنم بفهمم و چیزی ندارم که ازش دفاع کنم و فکر می کنم زندگی بر اساس خیلی چیزا پیش می ره از جمله گاهی شاید اتفاقا واقعیت ها .از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون وقتی می گی : "توی زندگی مستقل از عرفان ما -یا من شاید- حقیقت و واقعیت یه معنی می ده" خیلی جالبه واسم نمی دونم چی بگم باید بیشتر فک کنم روش . چیزای زیادی هست واسه گفتن ولی بین خودمون بمونه هیچ وقت نتونستم لحظه درست گفتن و شکل درست گفتن تشخیص بدم و خیلی از کسایی که دوست داشتم دوستم باشن ازم رنجیدن امید وارم نرجیده باشمد و بتونیم دوست باشیم این بحث ها واسه خود منم جالب بود باعث شد بیشتر یاد بگیرم . ممنون . و اصلانم دزدی نیست حلالت چون شیر مادر .فکرشو کن فلسفه جواب قطعی می داد چه فاجعه می شد : یه جور خدا . یه جور راه . یه جور انسان . یه آینده مشخص و... حتی لحظه تصورش آزار میده آدمو اینجاست که می فهمیم همه انسان ها فیلسوفن از یه بچه تا دکارت و یه جور ضامن انسان بودنمونه . وضعیت اکنونم نمی دونم ربط داره به فلسفه یا نه خیلی وقته که اینجوریم و شاید این خیلی وقت اینجوری بودنم باعث شده بگم ایمان دارم که امروز هم از پی فردا می گذرد . می خوای بت ثابت بشه ؟ برنامه آپارات بی بی سی می بینی ؟ این هفته یعنی این پنج شنبه ساعت "9:10" برنامش این بود " عموی من ، پدر سالار " پدر سالار یا همون حاج تقی یوسف پور عموی فیلم ساز و پدر بزرگ منه که 8 سال پیش تصادف کرد و پسر عموی مادرم تصادف و پدر سالاری رو موضوع فیلمش کرد هر چند که ما کاملا سر این موضوع چنر روز اخیر خیلی جر و بحث کردیم که این فیلم خونوادگی نباید بی بی سی پخش کنه اما کرد دیگه پدر بزرگم یا همون پدر سالار کفش فروشه و خیلی سنتی و اینو بدون تمام عقایدش که تو فیلم می بینی با ما نوه هاش یعنی منو دختر و پسر دایی هام 180 درجه فرق داره و خوب همین یه جورایی موضوع فیلمه . فکر کنم بتونی تو سایت بی بی سی ببینی و یا تکرارش که جمعه بعد از اخبار ساعت 1 ظهرش و روز شنبه 10 دقیقه بامداد و روز سه شنبه 9:10 شب و روز چهار شنبه اگه اشتباه نکنم 4 بعد از ظهر ببینی . اول جونه بچه ات بی دروغ نظرتو بگو هر چی بود من جنبم زیاده دوم منو تو فیلم ببینم آخر فیلم عباس 3 بار از من می پرسه می خوای چه کاره شی ؟ من 12 سالم بود خدا شاهده اون موقعه ریاضی فیزیک خیلی دوست داشتم و می خوندم ، پدرم هم استاد ریاضی بود واسه همین باره اول که یه پیرهن آبی سیر تنم بود گفتم " می خوام ریاضی دان و فیزیک دان شم" بار دوم که یه تی شرت قهوه ای بود چون تویه تیم شطرنج بودم و اون زمان خیلی شطرنج بازی می کردم گفتم :" بخورم و بخوابم شطرنج بازی کنم" باره سوم سره راه پله نشستم بم گفت . بش گفتم " بی کار" و فیلم روی تصویر من تموم می شه . یعنی از اون 8 سال پیش یا بیشتر من اینطوریم و این ایمانه که می گذره درست میشه و نیز راستش اون موقع خودت می دونی دوران بلوغ دماغ گنده نشون می ده و صورتم جوش داشت زیاد و دندونام نامرتب هست اینو گفتم که بدونی که جز چشمام همه چیز فیسم تغییر کرده پر مو تر و بی جوش و دماغ کوچیک تر و تپل تر . بگذریم . آقا اگه دیدی حتما صادقانه بگو چرته . ممنون . پول در می آد ایشالله به بهترین شکل که احساس فوقالعاده از داشتنش داشته باشی اصلا خودم هر هفته مریض می شم میام داروخونه خودت می پیچم نسخه رو . " گه " خوردن بندازنت بیرون ، نسخه من چی می شه ؟ چتم کنیم چه اشکالی داره . خوشحال می شم بدون شک . هر چند که این جوری یه حس خوبی داره . آقا خیلی حرف زدم در ضمن اگه کسی از دوستان یا هر کسی اگه فیلم "عموی من ، پدر سالار " دیده بگه . چه طوره . بنویسه . البته به جز زشتیه منی که فیلم روی من تموم میشه و کلی خجالت کشیدم . ممنون . مخلص همگی